خودی

 

در یک تعریف دقیق تر خودی عبارتست از آشنائی به خود و به خویشتن خویش، به آن روح و جانی که از مبدا خاص الهی به انسان افاضه شده تا صورت حیوانی او را سیرت انسانی ببخشد. همانی که وقتی به خمیره تن آدمی اضافه و افاضه شد از او چیز دیگری ساخت «ثم انشأناه خلقا آخر» و حتی خداوند را که از هر عرض و عارضی بری است -گویا- به تعجب واداشت تا تحسین کنان و آفرین گویان خودش را به جایزه وصفی احسن الخالقین متصف کند «... فتبارک الله احسن الخالقین». 

 

خودی همان هویتی است که فرد یا جامعه ای دارد. هر فردی با توجه به ویژگیهای خاص خودش و نیز جامعه و جغرافیایی که در آن زندگی میکند، خود را به صفاتی می شناسد و دیگران نیز اورا با صفاتی، این صفات همان هویت اوست که در اوست یا بروز داده است. در این تعریف هرکسی معمار خود است و میتواند با اصلاح صفات و عادات و اعمال خود از خودش هم چهره دیگری در ذهن خود و دیگران ترسیم کند.

در یک تعریف دقیق تر خودی عبارتست از آشنائی به خود و به خویشتن خویش، به آن روح و جانی که از مبدا خاص الهی به انسان افاضه شده تا صورت حیوانی او را سیرت انسانی ببخشد. همانی که وقتی به خمیره تن آدمی اضافه و افاضه شد از او چیز دیگری ساخت «ثم انشأناه خلقا آخر» و حتی خداوند را که از هر عرض و عارضی بری است -گویا- به تعجب واداشت تا تحسین کنان و آفرین گویان خودش را به جایزه وصفی احسن الخالقین متصف کند «... فتبارک الله احسن الخالقین».

از نظر اقبال -که بیانگر دیدگاه دقیق اسلامی از نظرگاه چنین شخصیت برجسته ای می باشد- تنها خودی و آشنائی با کیمیای نهفته در وجود انسان میتواند اورا به مقامی که شایسه اوست برساند و در تمام ابعاد زندگی سعادتمند و سرافرازش کند. نظرات اقبال در تعامل و ارتباط کامل با تعلیمات عمیق و دقیق دینی قرار دارد و چنان است که گویا ایشان متن های موثق دینی را به تجربه وسپس به ترجمه گرفته است. تمایزی که افکار ایشان با بسیاری دیگر از گویندگان و نویسندگان دارد همان ویژگی اول است یعنی به تجربه گرفتن آموزه های اسلامی! در کلام اقبال حضور او با تمام وجودش قابل مشاهده است. اقبال چنان سخن نماینده خیالاتش نه که سخنگوی وجود وی است. او از اعماق قلب و ژرفای ایمانش سخن میراند و وقتی هم که شعر میگوید این خاصیت و خصوصیت خودش را حفظ نموده تلاشش بر آنست که به هیچ وجه احساساتش را اجازه ورود در عالم افکار دینی است ندهد. البته بگذریم از موارد کمی که ایشان احساسات را بمیدان می آورد که آنجا نیز هدفی عقلائی ای دارد که در جای خود باید روشن گردد.

اقبال به برگشت میخواند، اما برگشت به خود و خودی خود. او یک سلفی است اما نه سلفیگری از نوع قشری و سطحی وهابیت و حنبلیت. او آموزه های دینی را دقیقا درک کرده و انسان و مقام انسانیتش را نیز کاملا در یافته است و سپس صلای برگشت به این انسانیت و خودی را سرداده است.

برگشت او نه چسبیدن به قشرهای سطحی و احادیث جعلی و نیمه جعلی فرقه های سود جو که برای ریختن آب در آسیاب تفرقه، از اسلام ناب محمدی و قرآنی مایه میگذارند، بلکه تمسک به حبل المتین الهی است که در کتاب حکیمش صریحا بدان دستور داده است. در این برگشت گرچند در اصل ایمان و اعتقاد و عمل خالصانه و مخلصانه به اعمال سلف صالح ارجاع میشود، اما هیچگاه تقلید و همسانی در افکار و اندیشه و یکسان سازی در تمام وجوه زندگی و برگشت به وضعیت ماقبل تمدن و صنعت توصیه نمی شود.

اینکه چه باید کرد؟ را به مقالات آینده موکول میکنیم.     

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد