جاذبه‏هاى معنوى !

امروز کلامی از شهید مطهری دانشمند کم نظیر معاصر بگذارم. 

مطهری در این سخنانش اصول جذابیت های معنوی را مطرح نموده و میکوشد ثابت کند که علاوه بر جذابیت های مادی که ذهن و جسم انسان را بخودش جلب و سپس محو میکند، جذابیت هایی نیز هست که از این نوع نبوده و برای رسیدن بدانها باید محرومیتهای مادی و جسمی و حتی روحی فراوانی را متحمل شد. 

مطهری تلاش دارد نشان دهد که همه چیز در ماده و مادیات خلاصه نشده و آنانیکه هستی را مساوی ماده و لذات مادی (بویژه لذات جنسی!) دانسته اند، خواسته یا نا خواسته بدام بد فهمی یا نفهمی افتاده اند و باید در اندیشه شان تجدید نظر کنند، ایشان می نویسند: ...

اصول جاذبه‏هاى معنوى که تا امروز شناخته شده و مورد قبول است امور ذیل است:

1. علم و دانایى‏

انسان، دانش و آگاهى را تنها از آن جهت که او را بر طبیعت مسلط مى‏کند و به سود زندگى مادى اوست، نمى‏خواهد. در انسان غریزه حقیقت‏جویى و تحقیق وجود دارد. نفسِ دانایى و آگاهى براى انسان مطلوب و لذت‏بخش است. علم، گذشته از اینکه وسیله‏اى است براى بهتر زیستن و براى خوب از عهده مسئولیت برآمدن، فى حد نفسه نیز مطلوب بشر است. انسان اگر بداند رازى در وراى کهکشانها وجود دارد و دانستن و ندانستن آن تأثیرى در زندگى او ندارد، باز هم ترجیح مى‏دهد که آن را بداند. انسان طبعاً از جهل فرار مى‏کند و به سوى علم مى‏شتابد. بنابراین، علم و آگاهى یکى از ابعاد معنوى وجود انسان است.

2. خیر اخلاقى‏

پاره‏اى از کارها را انسان انجام مى‏دهد نه به منظور سودى از آنها و یا دفع زیانى به وسیله آنها، بلکه صرفاً تحت تأثیر یک سلسله عواطف که عواطف اخلاقى نامیده مى‏شود؛ از آن جهت انجام مى‏دهد که معتقد است انسانیت چنین حکم مى‏کند. فرض کنید انسانى در شرایطى سخت، در بیابانى وحشتناک قرار گرفته است، بى‏آذوقه و بى‏وسیله، و هر لحظه خطر مرگ او را تهدید مى‏کند. در این بین، انسانى دیگر پیدا مى‏شود و به او کمک مى‏کند و او را از چنگال مرگ قطعى نجات مى‏بخشد. بعد این دو انسان از یکدیگر جدا مى‏شوند و یکدیگر را نمى‏بینند. سالها بعد آن فردى که روزى گرفتار شده بود، نجات‏دهنده قدیمى خود را مى‏بیند که به حال نزارى افتاده است؛ به یادش مى‏افتد که روزى همین شخص او را نجات داده است.

آیا وجدان این فرد در اینجا هیچ فرمانى نمى‏دهد؟ آیا به او نمى‏گوید که پاداش نیکى، نیکى است؟ آیا نمى‏گوید سپاسگزارى احسان‏کننده واجب و لازم است؟ پاسخ مثبت است.

آیا اگر این فرد به آن شخص کمک کرد، وجدان انسانهاى دیگر چه مى‏گوید؟ و اگر بى‏اعتنا گذشت و کوچکترین عکس‏العملى نشان نداد، وجدانهاى دیگر چه مى‏گویند؟ مسلماً در صورت اول وجدانهاى دیگر او را تحسین مى‏کنند و آفرین مى‏گویند، و در صورت دوم ملامت مى‏کنند و نفرین مى‏گویند. این‏که وجدان آن انسان حکم مى‏کند «پاداش احسان، احسان است»[1] و هم این‏که وجدان انسانها حکم مى‏کند که «پاداش‏دهنده نیکى را به نیکى، باید آفرین گفت و بى‏اعتنا را باید مورد ملامت و شماتت قرار داد» از وجدان اخلاقى ناشى مى‏شود و این‏گونه اعمال را خیر اخلاقى مى‏گویند. معیار بسیارى از کارهاى انسان «خیر اخلاقى» است و به عبارت دیگر، بسیارى از کارها را انسان به جهت «ارزش اخلاقى» انجام مى‏دهد نه به جهت امور مادى. این نیز از مختصات انسان است و مربوط است به جنبه معنوى انسان و یک بعد از ابعاد معنویت اوست. سایر جانداران هرگز چنین معیارى ندارند. براى حیوان «خیر اخلاقى» مفهوم ندارد و «ارزش اخلاقى» بى‏معنى است.

3. جمال و زیبایى‏

یک بُعد دیگر از ابعاد معنوى انسان علاقه به جمال و زیبایى است. قسمت مهمى از زندگى انسان را جمال و زیبایى تشکیل مى‏دهد. انسان جمال و زیبایى را در همه شئون زندگى دخالت مى‏دهد: جامه مى‏پوشد براى سرما و گرما، به همان اندازه هم به زیبایى رنگ و دوخت اهمیت مى‏دهد؛ خانه مى‏سازد براى سکونت، و بیش از هر چیز به زیبایى خانه توجه دارد؛ حتى سفره‏اى که براى غذا خوردن پهن مى‏کند و ظرفى که در آن غذا مى‏ریزد و حتى ترتیب چیدن غذا در ظرفها و بر سفره همه روى اصول زیبایى است. انسان دوست دارد قیافه‏اش زیبا باشد، نامش زیبا باشد، جامه‏اش زیبا باشد، خطش زیبا باشد، خیابانش و شهرش زیبا باشد، مناظر جلو چشمش زیبا باشد و خلاصه مى‏خواهد هاله‏اى از زیبایى تمام زندگى‏اش را فرا گیرد.

براى حیوان مسئله زیبایى مطرح نیست. براى حیوان آنچه مطرح است محتواى آخور است، اما این‏که آخور زیبا باشد یا نازیبا دیگر مطرح نیست. براى حیوان پالان زیبا، منظره زیبا، مسکن زیبا و غیره مطرح نیست.

4. تقدیس و پرستش‏

یکى از پایدارترین و قدیمى‏ترین تجلیات روح آدمى و یکى از اصیل‏ترین ابعاد وجود آدمى، حس نیایش و پرستش است. مطالعه آثار زندگى بشر نشان مى‏دهد هر زمان و هرجا که بشر وجود داشته است، نیایش و پرستش هم وجود داشته است؛ چیزى که هست شکل کار و شخص معبود متفاوت شده است: از نظر شکل، از رقصها و حرکات دسته‏جمعى موزون همراه با یک سلسله اذکار و اوراد گرفته تا عالى‏ترین خضوعها و خشوعها و راقى‏ترین اذکار و ستایشها، و از نظر معبود از سنگ و چوب گرفته تا ذات قیّوم ازلىِ ابدىِ منزّه از زمان و مکان. پیامبران پرستش را نیاوردند و ابتکار نکردند، بلکه نوع پرستش را- یعنى نوع آداب و اعمالى که باید پرستش به آن شکل صورت گیرد- به بشر آموختند و دیگر این‏که از پرستشِ غیر ذات یگانه (شرک) جلوگیرى به عمل آوردند.

از نظر مسلّمات دینى و همچنین از نظر برخى علماى دین‏شناسى[2]، بشر ابتدا موحد و یگانه‏پرست بوده است و خداى واقعى خویش را مى‏پرستیده است؛ پرستش بت یا ماه و یا ستاره یا انسان از نوع انحرافهایى است که بعداً رخ داده است؛ یعنى چنین نبوده که بشر پرستش را از بت یا انسان یا مخلوقى دیگر آغاز کرده باشد و تدریجاً با تکامل تمدن به پرستش خداى یگانه رسیده باشد. حس پرستش که احیاناً از آن به «حس دینى» تعبیر مى‏شود، در عموم افراد بشر وجود دارد. قبلًا از اریک فروم نقل کردیم که:

انسان ممکن است جانداران یا درختان یا بتهاى زرّین یا سنگى یا خداى نادیدنى یا مردى ربّانى یا پیشوایى شیطانى‏صفت را بپرستد؛ مى‏تواند نیاکان یا ملت یا طبقه یا حزب خود یا پول و کامیابى را بپرستد ... او ممکن است از مجموعه معتقَداتش به عنوان دین، ممتاز از معتقدات غیردینى، آگاه باشد و ممکن است برعکس، فکر کند که هیچ دینى ندارد. مسئله بر سر این نیست که دین دارد یا ندارد، مسئله بر سر این است که کدام دین را دارد[3]. ویلیام جیمز بنا بر نقل اقبال مى‏گوید:

انگیزه نیایش نتیجه ضرورى این امر است که در عین اینکه در قوى‏ترین قسمت از خودهاى اختیارى و عملى هرکس خودى از نوع اجتماعى است، با وجود این، مصاحب کامل خویش را تنها در جهان اندیشه (درون‏اندیشى) مى‏تواند پیدا کند ... اغلب مردم، خواه به صورت پیوسته و خواه به صورت تصادفى در دل خویش به آن رجوع مى‏کنند. حقیرترین فرد بر روى زمین، با این توجه عالى، خود را واقعى و باارزش احساس مى‏کند[4].

ویلیام جیمز درباره عمومى بودن این حس در همه افراد چنین مى‏گوید:

احتمال دارد که مردمان از لحاظ درجه تأثیرپذیرى از احساس یک ناظر درونى در وجودشان با یکدیگر اختلاف داشته باشند. براى بعضى از مردم بیش از بعضى دیگر این توجه، اساسى‏ترین قسمت خودآگاهى را تشکیل مى‏دهد. آنان که بیشتر چنین هستند محتملًا دینى‏ترند، ولى اطمینان دارم که حتى آن کسان هم که مى‏گویند بکلى فاقد آنند خود را فریب مى‏دهند و حقیقتاً تا حدى دیندارند[5].

[مجموعه‏آثاراستادشهیدمطهرى، ج‏2، ص: 277 تا 280]



[1] - همانیکه قرآن کریم نیز آن را امضا نموده می فرماید: «هل جزاء الاحسان الا الاحسان».

[2] - مانند ماکس مولر (از ایشان).

[3] - جهانی از خود بیگانه، ص100.

[4] - احیای فکر دینی، ص105.

[5] - همان.

نظرات 2 + ارسال نظر
بیدار 1390/08/09 ساعت 20:12 http://d-bedary.blogfa.com/

سلام ممنون مفید بود.

جالب بود. خدا رحمت کند مرحوم استاد شهید مطهری را. نظرات بکری داشت. نمونه عالی «اجتهاد غیرمصطلح» بود. شاید با همة نظرات ایشان موافق نباشم، اما نفس این اجتهادها مثاب است ان شاء الله.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد