بامیان در کتاب "معجم البلدان"

بامیان، به کسر میم، و (بعد) یا، و (بعدش) الف و (بعد از آن) نون، شهر و منطقه ای در کوهستان میان بلخ و هرات و غزنی. در بامیان قلعه محکم، شهر کوچک و منطقه بزرگی موقعیت دارد. از بامیان تا بلخ ده روز تا غزنی هشت روز راه است[1]

                                              

در بامیان خانه ای است که با پایه های بلندی که دارد به هوا میرود، در این خانه عکس تمام پرنده هایی که خدا در روی زمین آفریده، نقاشی شده است، که (دیدنش) ترس و هراس در دل می افکند. در بامیان دو بت بزرگی قرار دارد که در دل کوه کنده شده، و از پایین تا بالای کوه را فرا گرفته است. یکی از آنها "سرخ بد" و دیگری "خنک بد" نام دارد؛ و گفته شده که این دوبت در دینا بی نظیر اند. 

 

                 

از بامیان گروهی از اهل علم بیرون آمده که از میان آنها ابومحمد أحید بن الحسین بن علی بن سلیمان سلمی بامیانی است که از مکی بن ابراهیم روایت نقل میکند، و ابوبکر محمد بن علی بن أحمد بامیانی محدثی که زیاد حدیث نقل میکند و ثقه است و از ابوبکر خطیب و غیرش روایت نقل کرده است. وی در آخر ماه رجب سال 390 (هجری قمری) در گذشت[2].



[1] - عبارت عربی این قسمت چنین است: « بینها و بین بلخ عشر مراحل و إلى غزنة ثمانی مراحل» و هر مرحله را مسافتی دانسته اند که یکروزه راه باشد (فرهنگ ابجدی، ص805).

[2] - منبع: معجم البلدان ج1 ص330. ذیل واژه "بامیان". این کتاب همانگونه که از نام آن نیز پیدا است یک "فرهنگ و لغت نامه شهرها" است، که شهرهای مختلف جهان معاصر و نیز جهان قبل از عصر مولف را معرفی میکند. این کتاب توسط یاقوت حموی از دانشمندان معروف قرنهای 6 و 7 هجری قمری و متوفی 626 نگاشته شده است.   

حسین(ع) در کلام اقبال لاهوری(ره)

هر که پیمان با هوالموجود بست
گردنش از بند هر معبود رست 

 

مؤمن از عشق است و عشق از مؤمنست
عشق را ناممکن ما ممکن است
عقل سفاک است و او سفاک تر
پاک تر چالاک تر بیباک تر
 

عقل در پیچاک اسباب و علل
عشق چوگان باز میدان عمل
عشق صید از زور بازو افکند
عقل مکار است و دامی میزند
عقل را سرمایه از بیم و شک است
عشق را عزم و یقین لاینفک است
آن کند تعمیر تا ویران کند
این کند ویران که آبادان کند

عقل چون باد است ارزان در جهان
عشق کمیاب و بهای او گران
عقل محکم از اساس چون و چند
عشق عریان از لباس چون و چند
عقل می گوید که خود را پیش کن
عشق گوید امتحان خویش کن
عقل با غیر آشنا از اکتساب
عشق از فضل است و با خود در حساب
عقل گوید شاد شو آباد شو
عشق گوید بنده شو آزاد شو
عشق را آرام جان حریت است
ناقه اش را ساربان حریت است
 

 

آن شنیدستی که هنگام نبرد
عشق با عقل هوس پرور چه کرد
آن امام عاشقان پور بتول
سرو آزادی ز بستان رسول
الله الله بای بسم الله پدر
معنی ذبح عظیم آمد پسر
بهر آن شهزاده ی خیر الملل
دوش ختم المرسلین نعم الجُمل
سرخ رو عشق غیور از خون او
شوخی این مصرع از مضمون او
در میان امت ان کیوان جناب
همچو حرف قل هو الله در کتاب
موسی و فرعون و شبیر و یزید
این دو قوت از حیات آید پدید
زنده حق از قوت شبیری است
باطل آخر داغ حسرت میری است
چون خلافت رشته از قرآن گسیخت
حریت را زهر اندر کام ریخت
خاست آن سر جلوه ی خیرالامم
چون سحاب قبله باران در قدم
بر زمین کربلا بارید و رفت
لاله در ویرانه ها کارید و رفت
تا قیامت قطع استبداد کرد
موج خون او چمن ایجاد کرد
بهر حق در خاک و خون غلتیده است
پس بنای لااله گردیده است
مدعایش سلطنت بودی اگر
خود نکردی با چنین سامان سفر
دشمنان چون ریگ صحرا لاتعد
دوستان او به یزدان هم عدد
سر ابراهیم و اسمعیل بود
یعنی آن اجمال را تفصیل بود
عزم او چون کوهساران استوار
پایدار و تند سیر و کامگار
تیغ بهر عزت دین است و بس
مقصد او حفظ آئین است و بس
ماسوی الله را مسلمان بنده نیست
پیش فرعونی سرش افکنده نیست
خون او تفسیر این اسرار کرد
ملت خوابیده را بیدار کرد
تیغ لا چون از میان بیرون کشید
از رگ ارباب باطل خون کشید
نقش الا الله بر صحرا نوشت
سطر عنوان نجات ما نوشت
رمز قرآن از حسین آموختیم
ز آتش او شعله ها اندوختیم
شوکت شام و فر بغداد رفت
سطوت غرناطه هم از یاد رفت
تار ما از زخمه اش لرزان هنوز
تازه از تکبیر او ایمان هنوز
ای صبا ای پیک دور افتادگان
اشک ما بر خاک پاک او رسان

ادامه مطلب ...

تاریخ خام و تاریخ پخته

وقتی به تاریخ و قضایای آن مراجعه میکنیم، اکثرا با دو نوع از آن مواجه میشویم: یکی تاریخ دست نخورده و همانیکه نقل شده و چنانکه نقل شده، دیگری تاریخ دست خورده و تراشیده شده و تحویل  تاویل یافته. ما در این نوشتار نوع اول را تاریخ خام، و نوع دوم آن را تاریخ پخته یا تراشیده شده و آماده عنوان می دهیم.

حال سخن در اینست که کدام یکی از تو نوع مذکور میتواند آنانی را که دغدغه حقیقت یا واقعیت را دارند، در رسیدن به حقیقت بیشتر کمک کند؟

در پاسخ به این پرسش باید خاطر نشان کرده که رسیدن به هر حقیقت و واقعیتی دشواری های خاص خودش را دارد. نمی شود انتظار رسیدن به واقعیت را داشت و در عین حال عجول نیز بود! رسیدن به حقیقت، تماما یا اکثرا، امر آنی نیست بلکه یک فرایند طولانی است که بصورت تدریجی و اکثرا بسیار کند صورت میگیرد. آنانی که بسرعت و تندی خود را به حقیقت رسانده اند یا متصل و رسیده تصور میکنند، همواره بایستی این پیش فرض را داشته باشند که ممکن است در جهل مرکب بسر برند یعنی با اینکه واقعیت/حقیقت را در نیافته اند، بازهم خیال میکنند یافته اند و با آنکه به آبی نرسیده اند، اما به سراب دلخوش کرده اند، و این گونه اتفاقات زیاد است با اینکه اتفاق – بقول فلاسفه- امر اکثری نبوده و به قلت اتفاق می افتد! این گرفتاری در سراب بجای آب همانیست که بزرگان دینی و انسانی همیشه هشدار داده و همه را از آن برحذر داشته اند که

«دور است سرِ آب ازین بادیه بنگر // تا غول بیابان نفریبد به سرابت».

اما انسان، انسان است دارای عقلی و عواطفی! چون عقلی دارند و عواطف(جمع بودن این کلمه متضمن معنای تاکیدی است)، لذا اکثرا دنباله رو عواطف اند تا عقل. و قرآن مجید بارها تاکید دارد که اکثر مردم از عقل شان کار نمی گیرند، و این نکته را با تعابیر گوناگون اظهار میدارد از قبیل: «اکثرهم لا یعقلون»[1]، «اکثرهم لایعلمون»[2]، «اکثرهم یجهلون»[3] که تعبیر دیگری از «لا یعلمون» است.

البته نباید خیال کرد که در موارد فوق چون اکثر به ضمیر جمع «هُم» اضافه شده، این اکثریت اکثریت مطلق نبوده بلکه اکثریت اضافی است و تنها در مورد اکثریت همین جمع و جماعت صادق است و نه تمام جوامع؛ زیرا آنچه از قرآن مجید بدست می آید، تسری این امر در تمام جوامع بشری است بدون اینکه اختصاص به جمع و جامعه خاصی داشته باشد، چون تعابیر دیگر این کتاب مقدس عام تر وارد شده و خصوصیات مزبور از قبیل عدم علم، عدم ایمان، و... را به اکثر مردم نسبت داده است مانند: « ولکن اکثر الناس لایعلمون»[4]؛ « ولکن اکثر الناس لا یومنون»[5]، «و لکن اکثر الناس لا یشکرون»[6]. و برای برون رفتن از توهم اینکه «ال» مال عهد بوده و فقط مردمی را شامل میشود که در زمان پیامبر در مکه یا کوفه بوده است، باید توجه داشته که آیات مذکور در سوره ها مختلف قرار داشته، حال و وضع ملل و جوامع و در واقع امتهای گوناگون پیامبران متعدد الهی را بیان میکند.

بهر صورت، آنچه مهم است اینکه ما بعنوان یک انسان، با وجود اینکه عواطف مان بر عقل ما غلبه دارد، همواره و در همه زمینه ها از اعتقادی گرفته تا اجتماعی از دنیوی گرفته تا اخروی، در پی یافتن حقیقت و رسیدن به آن هستیم. این عشق رسیدن به حقیقت چنان روشن است که همه و همه بدون هیچ غباری آن را با تمام وجود احساس میکنیم و می یابیم. اما سخن در آنست که چگونه میتوان به حقیقت-درعرصه اعتقاد- و واقعیت –درعرصه اجتماع- دست یافت؟

واقعیت آنست که رسیدن به حقیقت یا واقعیت کار به غایت سخت و دشوار بوده و مستلزم آنست که انسان با بسیاری از داشته ها وپیش فرض ها، و در واقع همان عزیزان و همراهان دوست داشتنی فکری اش فاصله بگیرد، و این کاری است نه کمتر از جان کندن! البته چنان نیست که هر که از پیش فرض هایش فاصله گرفت برای خاطر آنست که به حقیقت برسد، بلکه گاهی چنین فاصله گرفتن ها به دعوت دیو بیابانی است که بقول لسان الغیب در پی سرِ آب جلوه دادن سراب است و یا حتی این نیز نه، بلکه چنین کسانی با علم به اینکه دغدغه حقیقت و واقعیت را ندارند، برای رهایی از قوانین و قواعدی که آنها را دست و پاگیر احساس میکنند، و برای اینکه هرچه مهار گسیخته تر در میدان عمل ظاهر شوند، به داشته های سابق فکری و عقیدتی شان پشت میکنند؛ این گروه هرگز نمیتواند مخاطب این نوشتار باشند.

این جا سخن از کسانی و در واقع قهرمانانی است که به منظور رسیدن به حقیقت و واقعیت چنین میکنند. اینها خودشان، افکار و عقاید از قبل داشته شان که عزیز ترین چیزهای یک انسان هستند را، قربانی میکنند تا به آن غایت القصوی و هدف نهایی خلقت و آفرینش خودشان برسند که دریافتن حقیقت و واقعیت باشد. اینها اگر حتی به حقیقتی هم نرسند، ماجور خواهند بود زیرا: «للمصیب اجران و للمخطی اجر واحد».

اما تاریخ، راهی است برای رسیدن به واقعیت هایی که در زمان های دور و نزدیک واقع شده ولی علل و عوامل خاصی از قبیل دوری زمانی، تحریف اصحاب زر و زور، و... ما را از رسیدن به آن دور داشته است. ولی این راه با همه اهمیتی که دارد و نیز منفرد و منحصر بودنش که هست، راهی است تار و تاریک، اقیانوسی است طوفانی و مواج که علی رغم داشتن گهرهای ناب واقعیت، بدلیل آلودگی ها و تحریفاتی که در آن صورت گرفته، خطر هلاکت و گمراهی از رسیدن به واقعیت ها نیز از هر طرف انسان را تهدید میکند. زیرا این واقعیت های تاریخی هرکدام زیر انبارهایی از هزاران افسانه و قصه و جعل و تحریف پنهان شده است، که تمییز و آنها از افسانه ها و اسطوره ها خود تخصص و نیز دلیری فوق العاده ای می طلبد.

تاریخ را برخی، شاهنامه-به معنی لغوی آن- خوانده اند[7]، و این سخن سهم سهمگینی از واقعیت دارد، گرچند نمی شود بصورت مطلق قبولش کرد.

تاریخ را میتوان آوردگاهی تصور کرد که هر گروه و طایفه ای در تلاش است خود و فقط خود را ببیند و توصیف کند و هر آنچه خوب و خوبی است را برای خویش برداشته و بدی ها را برای دیگران بگذارد.

در یک چنین میدانی، هرکه توان و نیرو بیشتر داشته باشد، از جمع آوری صفات بهتر و بیشتر برخوردار خواهد بود و از آنجا که شاهان چون تنها منابع قدرت و شوکت عصر شان اند، تاریخ تبدیل به شاهنامه میشود.

اما چیزی که نمیتوان از نگاه دور داشت، تغییر شاهی و شاهان است! و این چیزی است که پیچیدگی تاریخ را صد چندان میکند! زیرا هر دسته از شاهان با توجه به تعلقات مختلف طایفوی، نژادی و منطقه ای اش، تلاش میکند عرصه را از خوبیهای که شاهان قبلی و اغلبا متعلق به گروه، طایفه و نژاد دیگر، پاک نموده و تمام آنچه را آنها به نفع خود بافته اند را پنبه کنند، و این یعنی تحریف و دستبرد به واقعیت تاریخی، که سدی بزرگ در راه رسیدن به واقعیتهای مذکور ایجاد میکند.

این نکته تنها نکته ای نیست که تاریخ را با تحریف و تغییر آن پیچیده و ابهام آلود میکند، بلکه گاه تعلقات عقیدتی، و... نیز افراد متعهد به یک عقیده را بر تحریف و اقلا نگاه تک بعدی به واقعیت ها وادشته و از این طریق زمینه تحریف و تغییر را فراهم می آورد. این یعنی اینکه همواره شاهی و شاهان و نیروهای دربار و درباری نیستند که دست به تحریف تاریخ و تغییر واقعیت های تلخ و شیرین آن میزنند، بلکه ناشاهان و غیر درباریان نیز سهمی در این بازی نامبارک دارند که اگر بیشتر از سهم دربار و درباریان نباشد، (به احتمال قوی) کمتر نیست.

این نکته بیانگر عمق پیچیدگی تاریخ و مسایل تاریخی است. مسایلی که از دوسوی ظالم و مظلوم، شاه و گدا، فرمانروایان و فرمانبرداران، برای تغییر و تحریف آن تلاش می شود و این موجود بی زبان و بی دست و پا در میان این زبان درازی ها و دستبردها همچنان بی کس و تنها تن به تقدیر سپرده به دو سوی افراط و تفریط کشیده میشود.

دو سوی در اینجا بیانگر دوسوی عددی-جهتی نه که دو سوی تعلقات ذهنی است. این بدین معنی است که ممکن است صدها  و شاید هزاران سوی باشد که هرکدام با مقایسه به مقابلش جنبه افراط یا تفریط پیش گیرد.

بهر حال، آنچه مهم است توجه به این پیچیدگی است و اینکه پیچیدگی مذکور محصول و معلول علت واحدی نیست که اگر آن علت شناسایی شد، بتوان از رسیدن به واقعیت سخن گفت، بلکه محصول و معلول علتهایی فراوانی است که باید هرکدام را در زمان و مکان و مناسبت خاص خودش مورد دقت قرار داد تا به چاه غفلت فرو نیفتاد.

برای همین بود که ما از تاریخ خام و پخته سخن کردیم و اینکه مراجعه به تاریخ خام و مراعات انصاف و میانه روی، میتواند نقش مهمی در رسیدن به واقعیت های تاریخی اجتماعی داشته باشد. 

و تاریخ پخته یعنی همانی که هر گروه و جمع برای خود ساخته و پرداخته است، فاقد چنین مزیت عالی و انسانی است و به هیچ وجه برای رسیدن به واقعیت مفید فایده ای نمی باشد. این گونه تواریخ فقط برای آنست که تعدادی از افراد دلداده و گرویده به طرز تفکر خاص را خوش داشته و خاطر جمع کند تا در مقابل دیگران احساس خلا نکند. 



[1] - مائدة/ 103. عنکبوت/63.

[2] - انعام/37. اعراف/131. انفال/34. و... .

[3] - انعام/111، و... یا تعبیرات هم ردیفی از این قبیل مانند «اکثرهم لا یومنون» بقرة/100، «ما کان اکثرهم مومنین» شعراء/ 8، 67، 103، 121، 139، 158،174، 190. «اکثرهم لا یشکرون» یونس/60. نمل/73.

[4] - اعراف/187. یوسف/21، 40 و 68. نحل/38. روم/30. سبأ/28. غافر/57. جاثیة/26.

[5] - هود/17. رعد/1. غافر/40.

[6] - بقرة/243. یوسف/38. غافر/61.

[7] - مرحوم دکتر علی شریعتی یکی از اینهاست که تاریخ را سیاه سیاه معرفی کرده و سیاهی آنرا نیز بسبب چاپلوسی ها تعلق ها و تملق های تاریخ نگاران درباری که تمام هم وغم شان وصف شاه و پراندن او از راه پروراندن اوصاف و خصلت های خیالی برایش، بوده است.

محرم فرصتی برای گفتن ناگفته ها

محرم، امسال نیز همانند هر سال دیگر با شور و غوغای معمولی اش از راه رسید. ماهی که شاید بتوان آنرا مهم ترین مراسم مذهبی شیعی قلمداد کرد که در طول سال اتفاق افتاده و بهترین فرصت ممکن برای بیان باورها، اعتقادات و مسایل و معارف دینی را فراهم می آورد. 

فرصتی که در آن، مردم برای خاطر احساسات عاطفی، اعتقادی، و انسانی که دارند، به هدف بزرگداشت یک حادثه دلخراشی که در این روز و در سال 61هجری قمری در منطقه کربلای عراق اتفاق افتاد، روزهای چندی را گرد هم آمده و بدین مناسبت مجالس سخنرانی و عزاداری برگزار می شود. 

در این فرصت اما، معمولا آن استفاده های لازمی که باید در جهت تبیین معارف دینی انجام شود، صورت نمی گیرد. آنچه در این مراسم دینی بیان میشود، نه معارف عمیق اعتقادی اسلام و آموزه های اخلاقی خوب آن، که سخنان کلیشه ای و تکراری از نحوه قیام ( و در واقع برون رفتن) امام حسین از مدینه بسوی مکه و از آنجا بسوی کوفه است، که خود نوعا آبکی و سطحی و نیز  اکثرا تکراری و تقلیدی است. به عبارت دیگر، در واقع سخنرانی های این ایام از آنچه لازم است گفته شود خالی و از آنچه که هیچ لزومی به بیان ندارد یا مکررا بیان شده است، پر پر می باشد! 

تحلیل عمیق حادثه تراژدیک عاشورای سال 61 هجری نیازمند مطالعات دقیق و در عین حال بیطرفانه در این موضوع است که متاسفانه تا هنوز نشده یا خیلی کم صورت گرفته است. آنچه انجام شده یا میشود، تنها طرح مسایلی است که بصورت تکه بریده از تاریخ صورت میگیرد. این کار گرچند از جهتی به نقص تاریخ در مجموع، و همچنین محرومیت و مظلومیت شیعیان در طول تاریخ بر میگردد، ولی عدم توان تحلیل گران یا بی توجهی و بلکه هراس شان از ارائه تحلیلی غیر از آنچه در گذشته ارائه شده است، از عوامل مهم آن بشمار میرود. 

تاریخ اسلام، همچون بسیاری از تواریخ دیگر، مورد دستبرد و تحریف های زیادی توسط گروهها و طرفداران مذاهب مختلف قرار گرفته و هردسته کوشیده است مطابق ضرب المثل معروف عرب که "کل یجر النار الی قرصه: هرکس آتش را بسوی نان خودش می کشد"، حوادث تاریخی را چنان نقل کند که با مذاق و نیز باورهای خودشان سازگار باشد. و این امر سبب شده است، حقایق بسیاری در لابلای این تحریف ها و تخریب و تعظیم های ناروا یا و مبالغه آمیز و مغالطه انگیز، دفن شده و توفیق رسیدن به حقایق را برای نسلهای بعدی مسلمان دشوار و حتی ناشدنی نماید. 

حوادث تاریخی هرچند به مسایل و مبانی اعتقادی نزدیک تر و مرتبط تر باشد، بیشتر در معرض اینگونه تحریف ها و تخریب ها قرار داشته و احتمال تغییر و تبدیل و حذف و اضافه های پیش خودی و بعضا قربة الی اللهی، در آنها شدت و قوت میگیرد. لذاست که تحلیل و تمییز درست از نادرست در اینگونه مسایل، کار به نهایت سخت و طاقت فرسا بشمار رفته و کسی میخواهد که علاوه بر اطلاعات خوب تاریخی، از انصاف در حکم نیز برخوردار باشد. 

به امید روزی که بتوان بروشنی از وقایع تاریخی پرده برداشته و حوادث تاریخی را چنان دریافت و ارائه داد که در ظرف خودش واقع شده است. 

بدور از هرنوع تغییر و تحریف و نیز گرایش های مستحب و مکروه و حتی واجب و حرام فرقه ای و گروهی!