از هر باغی، ایاغی

1- در دنیا از یک چیز باید ترسید و آن خود ترس است. ناپلئون بناپارت.

2- کسی که می ترسید شکست بخورد، حتما شکست میخورد. همان.

3- اگر بکوشی و در پی نصیبی حتی برای خود باشی، بدان که صالحی. جبران خلیل جبران. 

4- هیچ کس به خرد غایی نرسد مگر آن را در خود جستجو کند. انشتاین. 

5- اقبال لاهوری: 

راه کور است بخود غوطه زن ای سالک راه 

جاده را گم نکند در ته دریا ماهی 

حاجتی پیش سلاطین نبرد مرد غیور 

چه توان کرد که از کوه نیاید کاهی! 

یا: 

هرکه یکدم در کمین خود نشست 

هیچ نخچیر از کمین او نجست. 

 

گفتن و نوشتن واقع بینانه

آنچه ذیلا میخوانید، متن قسمتی از سخنرانی حضرت ایت الله جوادی آملی است که در کنگره یکصدمین سالگرد رحلت صاحب کفایه جناب آخوند خراسانی (ره) ایراد فرموده اند. 

قابل ذکر است که در این دمادم کشمکش ها تند ملی گرایان هر کشور، برای تصاحب شخصیت های بزرگ و جا افتاده، آیت الله جوادی از محدود کسانی است که هویت خراسانی بودن (نسبت به خراسان قدیم و افغانستان امروز) آخوند را بصورت آشکار و علنی بیان میکنند. 

 

... ما دِیْنی به مرحوم آخوند خراسانی داریم برای اینکه این بزرگوار بسیاری از اساتید ما را او تربیت کرد بسیاری از مراجع را او تربیت کرد اما این را ما باید با اشک بگوییم در یک خطبه‌های نمازجمعه تقریباً با اشک این مطلب را ادا کردیم که حیف افغان و افغان و افغان که به این صورت در آمد این مهد پرورش بزرگان بود اگر بوعلی است بالأخره از بلخ است اگر مولوی است بالأخره از بلخ است و این‌چنین نیست که فقط لعل بدخشان از بدخشان باشد اگر سیّدجمال است از بلخ است اگر آخوند خراسانی است از هرات است اینها افغانی‌اند اکثر شاگردان به‌نام آخوند خراسانی شدند مرجع فقهی ما شیعه‌ها آقای بروجردی کم ‌آدمی نبود مرحوم حاج آقا حسین قمی قبل از ایشان کم آدمی نبود این آقاسیّدابوالحسن کم آدمی نبود. خدا غریق رحمت کند یک سیّد بزرگواری همشهری مرحوم شهید غفاری بود که بعضی از آقایان باید بشناسنشان ما بحثی داشتیم به نام کتاب توحید مرحوم صدوق را مباحثه می‌کردیم این طبع روزگار است دیگر, در اتاقی که ما توحید مرحوم صدوق را بحث می‌کردیم این آقایان در دور نشسته بودند اتاق پر بود الآن یکی دو نفرشان زنده‌اند این طبع روزگار همین است دیگر, این سیّد بزرگوار در آن بحث توحید صدوق ما شرکت می‌کرد بعد یک وقت به من گفت فلانی ما بچه‌هایمان که به زبان آمدند نام خدا و پیامبر که یادشان می‌دهیم نام اهل بیت که یادشان می‌دهیم ولی همان طوری که به بچه‌هایمان می‌گوییم امام دوازده‌تاست نام آقا سیّدابوالحسن هم یاد بچه‌هایمان می‌دهیم, گفتم چرا؟ گفت ما را آقا سیّدابوالحسن آزاد کرد آذربایجان را آقا سیّدابوالحسن آزاد کرد این آقا سیّدابوالحسن که شاگرد آخوند خراسانی بود ما را آزاد کرد, گفتم چطور؟ گفت متّفقین آمدند ایران جنگ جهانی دوم شد ایران ارباً اربا شد شمال در اختیار شوروی سابق بود مرکز و جنوب در اختیار انگلیسیها و سایر بیگانه‌ها بود ما در آذربایجان در اسارت پیشه‌روی غلام‌یحیی بودیم با اعتبارنامه پیشه‌روی در مجلس مخالفت کردند این رفته آذربایجان تبریز آن بلوا را به پا کرد غلام یحیی در اردبیل به پا کرد می‌گفت من غفاری ـ همین شهید غفاری ـ سالیان متمادی در همین کوی و برزن آذرشهرمان تحت اسارت اینها بودیم زن و بچه ما که قدرت نداشتند حسینیه‌ها و مساجد در اختیار توده‌ایها بود شاید در جمع شما بزرگواران آذری باشند یک وقت به اتفاق آیت الله موسوی اردبیلی(حفظه الله) آن وقتی که در شورای عالی سِمتی داشتیم با هم رفتیم آذربایجان آن جریان دشت مغان و گرمی و اینها فاصله آنها با مرز شوروی یک رودخانه کوچکی است با یک قدم حل می‌شود توده‌ایها با پشتوانه شوروی سابق کلّ آذربایجان را قبضه کردند آذربایجان فقط از نظر نقشه جزء ایران بود وگرنه قدرت مرکزی هیچ سلطه و نفوذی نداشت و همه ما می‌گفت در اسارت پیشه‌‌وری و امثال پیشه‌وری بودیم وقتی رادیو اعلام کرد که سیّد ابوالحسن اصفهانی مرجع جهان تشیّع رحلت کرد مردم غیور تبریز و آذربایجان ریختند به کوی و برزن و هیئات و دسته‌جات تشکیل دادند همان روزی پیشه‌وری مجبور شد از راه رابطه‌ای که با شوروی داشت فرار کند همان روز آذربایجان آزاد شد همان روز ما از زندان بودن به در آمدیم همان روز تشیّع در آذربایجان به عظمت و جلال خود رسید هر چه مأمورینشان پیشه‌وری مغازه‌ها را باز می‌‌کردند اینها می‌بستند. خب این سیّدابوالحسن اصفهانی یکی از دست‌پرورده‌های آخوند خراسانی است این همان راه را وگرنه در نجف می‌دانید این حرفها کمتر بود این آخوند خراسانی بود که این را به بار آورد این از شاگردان آخوند خراسانی است مرحوم آقا سیّدابوالحسن اگر می‌بینید آذربایجان را شاگردی از شاگردان آخوند خراسانی آزاد می‌کند به برکت همان قیام دلیرانه مرحوم آخوند خراسانی است که ﴿عَلَّمَهُ شَدِیدُ الْقُوَی﴾ آقا سیّدابوالحسن چنین راهی داشت, چنین فکری داشت و مردم را هم این آزاد کرد امروز هم همین طور, هر وقت خدای ناکرده بیگانه بخواهد طمع کند دست و پایش را همین مردم می‌شکنند این یقینی است «از خارجی هزار به یک جو نمی‌خرند» این افغان مولوی می‌دانید آدم کوچکی نیست قبل از انقلاب خواستند برای مولوی بزرگداشتی بگیرند اگر به تعبیر مرحوم علامه رفیعی(رضوان الله علیه) اگر این دو سه مطلب در مثنوی معلوی نبود این از کتابهای متقن درسی بود این اگر فارسی نبود, اگر شعر نبود, اگر آن شذوذ را نمی‌داشت جزء متقن‌ترین کتابهای درسی بود آن روز ایران که خواست برای مولوی بزرگداشت بگیرد همین سرایندگان ادب‌پرور این سرزمین گفتند شما چه کار به مولوی دارید
تو که عقل و دین نداری چو ادای من در آری٭٭٭تو که بنده دلاری چو زنی دم از دلآرا
تو که نه دین داری نه عقل داری نه دل‌آرایی تو گرفتاری دلاری چطوری می‌توانی, خب این از افغان است آن صحیح بخاری را شما می‌بینید از افغان است بسیاری از ایرانیهای قدر از این سرزمین برخاستند به هر وسیله‌ای هست هم بر ما لازم است این فضلا و اساتید و دانشمندان افغانی را قدر بدانیم (یک) هم بر مسئولان کشورهای اسلامی لازم است در استقلال و عظمت افغان بکوشند (دو) تنها سوریه نیست, تنها لبنان نیست, تنها حزب الله نیست این عزیزان هم عزیزان ما هستند اینها را هم باید کاملاً هدایت کرد این مهد پرورش حکمت و علم و درایت و صلابت و شهامت و شهادت است این حقّی است که ما نسبت به استاد استادمان مرحوم آخوند خراسانی داشته و داریم که باید ادا بکنیم.

من مجدّداً مقدم شما بزرگواران را گرامی می‌داریم از دفتر محترم تبلیغات حق‌شناسی می‌کنیم از بزرگوارانی که مقاله‌ای نوشتند و سخنرانی کردند حق‌شناسی می‌کنیم از دبیر کنگره و گزارشگر این کنگره تشکّر و تقدیر می‌کنیم و از همه بزرگوارانی که در برگزاری این کنگره عظیم سهمی داشته و دارند تشکر و قدردانی می‌کنیم! 

...

با اقبال لاهوری (2)

اقبال لاهوری، آن بزرگ بزرگان که نام این وبلاگ را نیز مدیون ایشان هستم، نمونه کاملی از یک مسلمان است که میتوان ادعا کرد در دامان اسلام و در سایه تعلیمات دینی و اسلامی رشد کرده و پرورش یافته است. 

او در زمانی چشم بجهان گشود که هر طرف تاریکی بود و تاریکی، ذلت بود و ذلت، اسیری بود و گرفتاری. دندان استعمار تا اعماق استخوان ملت مسلمان فرو رفته و اوراد سحر آمیز و شیطانی آن نیز مسلمانان غافل و مظلوم را چنان مشغول خیالات خود کرده بود که از هرچه حتی ایمان دینی اش نیز غافل بود. 

استعمار مسلمانان را به دنیا مشغول نکرده بود تا دلخوش کنیم که حد اقل این یکی را داشتیم اگر از دین غفلت کرده بودیم! بلکه آنها را به هیچ دلخوش کرده بود و نه فقط دنیایی برایش نداده بود که دنیا را بدتر از دین معرفی نموده و همه را از آن فراری داده بودند. جای تاسف و دردش نیز آنجا بود که همه این ناانسانیها بنام دین شده و ترس از دنیا و لزوم دوری و رو گردانی از آن را نیز از زبان دین بیان میکردند. 

آن قدر این شعار و سخنان را تکرار کردند که همگان را مقلد خود نموده و از آن پس با خیال راحت سخنان خودش را از بیان متدینان بیان نموده و اهدافشان را با دستان و بازوان همین جماعت بدست می آوردند. 

اقبال در چنین روزگاری چشم گشود و هرجا را خرافات اندر خرافات یافت و مسلمانان را علی رغم داشتن بزرگترین و نیرومند ترین منابع اقتصادی و انسانی دنیا، غلام در غیر و گدای دیار بیگانگان. برای این بود که آستین اندیشه بالا زد و را فکر عالی اش که از پروین نیز گذشته بود، به درک آموزه های دقیق دینی و سپس تعلیم و ترویج آن پرداخت. 

ما در این پست شماری از گفته های این نادره دوران را می آوریم و امیدواریم در آینده نیز این توفیق حاصل افتد که در محضر ایشان با حقایق بیشتر دینی و اسلامی مان آشنا بشویم: 

1- صید ابلیسان این زمان نشو: 

مشو نخچیر ابلیسان این عصر
خسان را غمزه شان سازگار است
اصیلان را همان ابلیس خوشتر
که یزدان دیده و کامل عیار است. 

اقبال با اینکه از گرفتاری در دام شیطانهای رنگارنگ عصر و زمان خودش و نیز عصرهای بعد از خودش بشدت پرهیز داده و مسلمان را بسی بالا تر از این شیطان خس شکار میدانند، ولی از طرف دیگر کسانی را که در دام چنین شیطان هایی ساده ای گرفتار می آیند صید زبونی میخواند که لیاقت آن را ندارند تا شیطان برای شان بیش از یک اشاره، هزینه کند. 

2- ننگ ابلیس: 

چه شیطانی؟ خرامش واژگونی
کند چشم ترا کور از فسونی
من او را مرده شیطانی شمارم
که گیرد چون تو نخچیر زبونی 

یقینِ شک گون

یقین یکی از حالات روانی انسان است که برای همه ما چیزی شناخته شده ای. ما هرگاه به چیزی یقین پیدا کنیم، فورا آثار آن را در و جود خویش مشاهده کرده و و اکنش های طبیعی و خودکار خویش را نیز آشکارا در می یابیم. 

مثلا اگر کسی یقین کند که داخل این خانه یا اتاق شیر درنده ای خوابیده است، نه تنها وارد آن خانه و اتاق نمیشود بلکه بصورت خودکار پاهایش اورا به بیرون از حیاط و خانه می کشاند و بدنش نیز با لرزه مدام، خطر بزرگی را که این شخص با آن مواجه است، به وی گوشزد میکند. 

اما داریم مواردی از یقین را که چنین اثاری ندارد.  

حال اینکه آیا این یقین ها یقین واقعی نیستند، یا یقین هستند ولی یقین خنثی، یقینی که آثار یقین واقعی را ندارد؟ بماند برای زمان دیگر و فرصت بهتر. 

یکی از این یقین هایی که شک گون و شک رنگ هستند، یقین به مرگ است. در روایتی از امام صادق (ع) نقل شده است که "و لم یخلق الله یقینا لا شک فیه أشبه بشک لا یقین فیه من الموت: و خداوند هیچ یقین بى‏شکّ و تردیدى شبیه‏تر به تردید بى‏یقین، همچون مرگ نیافرید. 

بواقع نیز چنین است. ما همه (ما، در اینجا بنمایندگی از همه انسانها ابراز شده است) ٪100 یقین داریم که روزی و روزگاری خواهیم مرد، ولی برای این مردن و این روزگار آمادگی چندانی نداریم و نمیگیریم. 

ما با اینکه ادعا میکنیم روزی که خیلی دور هم نیست، می میریم؛ اما کارهایی میکنیم که گویا ما برای همیشه در این دنیا ماندنی هستیم. 

نفس انجام کارهایی که برای همیشه ما کارآمدی داشته باشد بد نیست، اما اگر این کار ها رنگ حق کشی ها و ستم کردن به دیگران و... چیزهایی از این قبیل بخود بگیرد، با توجه به عمر کوتاهی که در این عالم داریم، ارزش انجام دادن ندارند. 

علاوه بر اینکه ما معتقدیم که بعد از مردن حساب و کتابی در کار است و روز جزایی وجود دارد که در ان همه کارهای خوب و بد ما مورد ارزیابی دقیق قرار گرفته و تمام حق کشی هایی که کرده ایم، از حق و حقوقی که داریم جبران شده و به صاحب/ صاحبان حق برگردانده خواهند شد. 

این اعتقاد اگر یقینی باشد، باز هم لوازم خاص خودش را دارد که ما با آنکه مدعی داشتن اصل اعتقاد هستیم، ولی از لوازم ان بشدت پرهیز میکنیم و رو گردانیم.