با اقبال لاهوری (2)

اقبال لاهوری، آن بزرگ بزرگان که نام این وبلاگ را نیز مدیون ایشان هستم، نمونه کاملی از یک مسلمان است که میتوان ادعا کرد در دامان اسلام و در سایه تعلیمات دینی و اسلامی رشد کرده و پرورش یافته است. 

او در زمانی چشم بجهان گشود که هر طرف تاریکی بود و تاریکی، ذلت بود و ذلت، اسیری بود و گرفتاری. دندان استعمار تا اعماق استخوان ملت مسلمان فرو رفته و اوراد سحر آمیز و شیطانی آن نیز مسلمانان غافل و مظلوم را چنان مشغول خیالات خود کرده بود که از هرچه حتی ایمان دینی اش نیز غافل بود. 

استعمار مسلمانان را به دنیا مشغول نکرده بود تا دلخوش کنیم که حد اقل این یکی را داشتیم اگر از دین غفلت کرده بودیم! بلکه آنها را به هیچ دلخوش کرده بود و نه فقط دنیایی برایش نداده بود که دنیا را بدتر از دین معرفی نموده و همه را از آن فراری داده بودند. جای تاسف و دردش نیز آنجا بود که همه این ناانسانیها بنام دین شده و ترس از دنیا و لزوم دوری و رو گردانی از آن را نیز از زبان دین بیان میکردند. 

آن قدر این شعار و سخنان را تکرار کردند که همگان را مقلد خود نموده و از آن پس با خیال راحت سخنان خودش را از بیان متدینان بیان نموده و اهدافشان را با دستان و بازوان همین جماعت بدست می آوردند. 

اقبال در چنین روزگاری چشم گشود و هرجا را خرافات اندر خرافات یافت و مسلمانان را علی رغم داشتن بزرگترین و نیرومند ترین منابع اقتصادی و انسانی دنیا، غلام در غیر و گدای دیار بیگانگان. برای این بود که آستین اندیشه بالا زد و را فکر عالی اش که از پروین نیز گذشته بود، به درک آموزه های دقیق دینی و سپس تعلیم و ترویج آن پرداخت. 

ما در این پست شماری از گفته های این نادره دوران را می آوریم و امیدواریم در آینده نیز این توفیق حاصل افتد که در محضر ایشان با حقایق بیشتر دینی و اسلامی مان آشنا بشویم: 

1- صید ابلیسان این زمان نشو: 

مشو نخچیر ابلیسان این عصر
خسان را غمزه شان سازگار است
اصیلان را همان ابلیس خوشتر
که یزدان دیده و کامل عیار است. 

اقبال با اینکه از گرفتاری در دام شیطانهای رنگارنگ عصر و زمان خودش و نیز عصرهای بعد از خودش بشدت پرهیز داده و مسلمان را بسی بالا تر از این شیطان خس شکار میدانند، ولی از طرف دیگر کسانی را که در دام چنین شیطان هایی ساده ای گرفتار می آیند صید زبونی میخواند که لیاقت آن را ندارند تا شیطان برای شان بیش از یک اشاره، هزینه کند. 

2- ننگ ابلیس: 

چه شیطانی؟ خرامش واژگونی
کند چشم ترا کور از فسونی
من او را مرده شیطانی شمارم
که گیرد چون تو نخچیر زبونی 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد