شیوه و شناخت !

مولانا با این تمثیل زیبا و رسای خویش، میخواهد بگوید، برای درک درست هر چیزی باید از وسیله مناسب درک همان چیز استفاده برد. در جایی که باید از چشم کار گرفت(دیدنیها)، گوش کاری نمیکند و نمیتواند بکند، همچنانکه در اموری که باید از گوش کار بگیریم(شنیدنیها) چشم هیچ کاره است! بعنوان مثال اگر بهترین و جذاب ترین موسیقی را هم بنوازند ولی ما بجای گوش فقط باچشم مان بدان خیره شده و به اصطلاح دو چشمی (حتی صدچشمی) هم به آن نگاه کنیم، هیچ سودی نخواهد داشته و نه فقط لذتی نخواهیم برد و به درکی راست و درستی نخواهیم رسید، که ممکن است بزرگترین سوء تفاهم عمرمان را نیز تجربه کنیم...

این امر اختصاص به اموری که با ابزار و اعضا حسی انسان قابل درک است نداشته، در مورد امور غیر حسی نیز جاری است و قوه های غیر حسی از قبیل خیال و عقل هرکدام جای(و مدرکات) مناسب خودش را دارد. قوه خیال مسئول درک اموز جزئی است و عقل فقط کلیات را ادراک میکند و نه پائین تر از آن؛ استفاده از هر کدام از این دو درجای دیگری اشتباه و شبهه انگیز خواهد بود.

از طرف دیگر همانگونه که ابزار درک مهم است و باید در هر زمینه ای از وسیله و ابزاز مناسب خودش کار گرفته شود، روش کار نیز از اهمیت فوق العاده ای برخوردار است. اگر ما جایی روشی را به روشی دیگر بدهیم بازهم به همان محذوریتی گیر خواهیم کرد که در خطاء ابزاری گفتار آمده بودیم. یعنی نرسیدن به واقعیت و درک شایسته و بایسته آن. مثلا اگر در جایی، روش درک مسایل دیداری و بالینی است کسی بخواهد از شیوه مطالعه کتابخانه استفاده برد و یا برعکس و...، بازهم به درکی (اقلا درستی) نخواهد رسید. فرض کنیم کسی بگوید: اگر جنگ جهانی دومی بوده، چرا من الآن آثارش را نمی بینم و اخبارش را هر روز از رسانه ها نمی شنوم و...! عاقلان قوم مکلف اند به بفهمانند که جهانی دوم گذشته است و دنبال آثار (ویرانیها، غرش تانک و تیاره، و...) آن نباید بود (مگر بصورت بسیار جزئی اگر در کشوری برای یادمان و موزه کردن تاریخ گذاشته باشند آنهم فقط در مواردی که ابقا آن امکای پذیر باشد) و اخبار آن را نیز نباید از رسانه های امروز که اخبار روز را مطرح میکنند پیگیری کرد، بلکه باید رفت سراغ تاریخ و از شیوه دیگر اطلاع رسانی استفاده برد.

روشن است که تفاوت میان افراد یک نوع ابزار درک، کمتر از تفاوت میان آنها و نوع دیگر است! مثلا تفاوتی که میان گوش با چشم، یا خیال با عقل وجود دارد، کمتر از تفاوتی است که میان ابزارهای حسی و غیر حسی می باشد. درنتیجه همچنانکه اگر کسی برای درک دیدنیها چشمش را بسته و بخواهد از گوش کار بگیرد، چیزی حاصلش نمی شود، اگر در موردی که باید از عقل کار گیرد، بخواهد از قوا و ابزار حسی مانند چشم و گوش و... استفاده برد به هیچ وجه به درکی نخواهد رسید! گرچند ممکن است چیزهایی در ذهنش نقش بندد، ولی آنچه نقش بسته فقط توهمات و خیالات خود اوست که هیچ سهمی از حقیقت ندارد. دقیقا مانند کسی برای دیدن فیلمی چشم و گوشش را ببندد و بخواهد با لمس کردن تلویزیون فیلم مورد نظر را درک کند، این آدم چیزهایی درک کرده و عکسهایی در ذهنش نقش می بندد ولی تفاوت این درک با واقعیت «از زمین تا آسمان است» و شاید هم بیشتر! (اگر باور ندارید برید بپرسید که فیلمی که دیدی یا... قضیه اش از چه قرار بود و چه گفت و چه میخواست بگوید و...).

تمثیل مولانا در مورد درک حقیقت مطلق و در واقع خداوند متعال از این قبیل است. میخواهد بگوید این حقیقت بسی بالاتر و بزرگتر از آنست که در دائره درک عقل ما بیاید و بتوانیم تمام اورا درک کنیم. آری عقل ما میتواند درک کند که خدایی هست و قطعا هست! اما چگونه است؟ اینجا پای عقل و نیز استدلال چوبین میشود! هرچیزی که بگوییم از نوع گفتن های همان مردمی خواهد بود که به دیدن فیل رفته بودند.

این جماعت همه و همه میدانستند فیلی درکار هست، اما چگونه است؟ هیچ کسی آنطور که باید، سر در نیاورد و تشخیص نداد، لذا توصیفاتی که کردند همه ناقص و ابتر بود. توصیفات ما از خدا نیز چنین سرنوشتی پیدا خواهد کرد! لذاست که باید در مورد ذات الهی چیزی نگفت و به همین درک صادقانه و عقلی مان که میگوید خدا هست، چرا که این همه موجودات علتی میخواهد و خالقی! همانگونه که ساده ترین کارها بدون علت و فاعلش انجام پذیر نیست، جهانی با این عظمت نیز بدون خالق و آفریننده ای بوجود نیامده است! این درک صادقانه عقل برای هر عاقلی کفایت میکند و نیاز ندارد از تمام جزئیات موجودی که هیچ احاطه ای به آن ندارد و نمیتوند داشته باشد، سر در اورد وبرایش روشن گردد.

در روایات زیادی توصیه شده است که «در ذات خدا فکر نکنید، بلکه در آثارش تفکر و تامل و تعمق کنید (که از این اثار نیز به وجود او خواهید رسید)»[1]. تفکر در ذات الهی و کیفیت و جود و ذات او نه نتیجه ای دارد و نه فائده ای!

نتیجهو فائده ندارد، زیرا عقل انسان از رسیدن به حقیقت ذات الهی عاجز است و نمیتواند بر ذات بی مثال او احاطه پیدا کند. و صد البته که این سخن منافی عقلانیت نبوده و بدین معنی نیست که پس عقل ما کاربرد نداشته و عاقل و بی عقل تفاوتی نمیکند. زیرا همانگونه که گفته شد، عقل قطعا کاربرد دارد، اما حوزه کابردش را باید درست تشخیص داد! کاربرد بیجای آن، آن را از عقل بودنش خواهد انداخت و ما را نسبت به آن بدبین خواهد نمود. مثلا اگر کسی بجای وارد شدن از طریق مناسب برای درک الکتریسته، بنشیند و به تار برق نگاه کند و پیاپی روی مغزش فشار آورد که چرا من نمیفهمم که این برق چیست و چگونه از این سیم رد میشود، به هیچ نتیجه ای نرسیده و چنین اندیشیدن های بیجا سودی نخواهد داشت.

به هر صورت بازهم باید به تقلید از مولانا گفت:

این سخن هم ناقص است و ابتر است           

آن سخن که نیست ناقص آن سر است‏

گر بگوید ز آن بلغزد پاى تو           

ور نگوید هیچ از آن، اى واى تو

ور بگوید در مثال صورتى           

بر همان صورت بچسبى اى فتى


[1] - رسول خدا (ص) فرمود: تفکّروا فی خلق اللَّه و لا تفکّروا فی اللَّه فتهلکوا» نهج الفصاحة، ص398.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد