علی(ع) در کلام اقبال لاهوری (ره)

مقدمه: باید درنظر داشت که پرداختن های اقبال لاهوری به شخصیتهای برجسته نسل اول مسلمانان، ضمن اینکه بیانگر واقع بینی ایشان است؛ به منظور ارائه الگوهای عینی برای نسل حاضر صورت میگیرد. و این نکته مهم در خواندن اشعار و نظرات ایشان نادیده گرفته نشود! 

برای همین است که اقبال با ذکر اوصاف علی(ع) و علاوه بر تمجید از شخص شخیص ایشان؛ به ازادی و آزاد مردی و در پیش گرفتن زندگی مردانه کانال زده و مسلمانان را به خود و «خودی» شان فرا میخواند.  

او علی رغم اینکه از محیط اشعریگری جبرگرایانه و فضای خانوادگی صوفیانه برخواسته است، ولی خود با تامل و دقت مستقل در آموزه های دینی، به این نتیجه رسیده اند که نظریه «جبر» باطل محض است و آنچه بر انسان و جهان حکومت میکند، اختیار است اختیار است اختیار! 

بدین جهت تلاش بر این است که مسلمانان با تکیه بر نیروی خویش برای احیای هویت برباد رفته شان اقدام و قیام کنند. برای این فراخوانی از علی(ع) شروع میکنند:

 

مسلم اول شه مردان علی

عشق را سرمایه ی ایمان علی

از ولای دودمانش زنده ام

در جهان مثل گهر تابنده ام

نرگسم وارفته ی نظاره ام

در خیابانش چو بو آواره ام

زمزم ار جوشد زخاک من ازوست

می اگر ریزد ز تاک من ازوست

خاکم و از مهر او آئینه ام

می توان دیدن نوا در سینه ام

از رخ او فال پیغمبر گرفت

ملت حق از شکوهش فر گرفت

قوت دین مبین فرموده اش

کائنات آئین پذیر از دوده اش

مرسل حق کرد نامش بوتراب

حق «یدالله» خواند در ام الکتاب

هر که دانای رموز زندگیست

سر اسمای علی داند که چیست

خاک تاریکی که نام او تن است

عقل از بیداد او در شیون است

فکر گردون رس زمین پیما ازو

چشم کور و گوش ناشنوا ازو

از هوس تیغ دو رو دارد بدست

رهروان را دل برین رهزن شکست

شیر حق این خاک را تسخیر کرد

این گل تاریک را اکسیر کرد

مرتضی کز تیغ او حق روشن است

بوتراب از فتح اقلیم تن است

مرد کشور گیر از کراری است

گوهرش را آبرو خودداری است

هر که در آفاق گردد بوتراب

باز گرداند ز مغرب آفتاب

هر که زین بر مرکب تن تنگ بست

چون نگین بر خاتم دولت نشست

زیر پاش اینجا شکوه خیبر است

دست او آنجا قسیم کوثر است

از خود آگاهی یداللهی کند

از یداللهی شهنشاهی کند

ذات او دروازه ی شهر علوم

زیر فرمانش حجاز و چین و روم

حکمران باید شدن برخاک خویش

تا می روشن خوری از تاک خویش

خاک گشتن مذهب پروانگیست

خاک را اب شو که این مردانگیست

سنگ شو ای همچو گل نازک بدن

تا شوی بنیاد دیوار چمن

از گل خود آدمی تعمیر کن

آدمی را عالمی تعمیر کن

گر بنا سازی نه دیوار و دری

خشت از خاک تو بندد دیگری

ای ز جور چرخ ناهنجار تنگ

جام تو فریادی بیداد سنگ

ناله و فریاد و ماتم تا کجا؟

سینه کوبیهای پیهم تا کجا؟

در عمل پوشیده مضمون حیات

لذت تخلیق قانون حیات

خیز و خلاق جهان تازه شو

شعله در بر کن خلیل آوازه شو

با جهان نامساعد ساختن

هست در میدان سپر انداختن

مرد خودداری که باشد پخته کار

با مزاج او بسازد روزگار

گر نسازد با مزاج او جهان

می شود جنگ آزما با آسمان

می کند از قوت خود آشکار

روزگار نو که باشد سازگار

در جهان نتوان اگر مردانه زیست

همچو مردان جانسپردن زندگیست

...

با توانائی صداقت توأم است

گر خود آگاهی همین جام جم است

زندگی کشت است و حاصل قوت است

شرح رمز حق و باطل قوت است

مدعی گر مایه دار از قوت است

دعوی او بی نیاز از حجت است

باطل از قوت پذیرد شان حق

خویش را حق داند از بطلان حق

...

ای ز آداب امانت بیخبر

از دو عالم خویش را بهتر شمر

از رموز زندگی آگاه شو

ظالم و جاهل ز غیر الله شو

چشم و گوش و لب گشا ای هوشمند

گر نبینی راه حق بر من بخند

نظرات 1 + ارسال نظر

جزاکالله وبلاگ خوبی دارید . موفق باشید. دوستت دارم .
قنبر علی محمدی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد