دانای راز !

امروز 21 آپریل، مصادف است با سالروز رحلت علامه اقبال لاهوری، از پیش کسوتان جریان روشنفکری دینی در جهان اسلام.  

 

به حقیقت می‌توان گفت که اقبال لاهوری از مصادیق همان مردانی رازدانی است که برای آمدنش سال‌های سال باید انتظار کشید؛ نه فقط ما انسان‌ها، که حیات و زندگی نیز (به تعبیر خود اقبال) برای چنین مردانی در حالت انتظار بسر ‌برده و تنها بعد از این انتظار تلخ و توأم با ناله‌های تلخ تر، لیاقت و شایستگی حضور چنین ابرمردانی را در عرصه خودش، پیدا می‌کند:
سال‌ها در کعبه و بتخانه می‌نالد حیات
تا ز برم عشق یک «دانای‌راز» آید برون 


اقبال تمام افتخارش را در مسلمانی و مسلمان زیستن آگاهانه می‌دید و دیگران را نیز به همین نوع نگاه به دین و انسان و... فرامیخواند و ریشه چنین بودن را نیز در قرآن یافته و به همگان همین آدرس را می‌داد که:
گر تو میخواهی مسلمان زیستن
نیست ممکن جز به قرآن زیستن
ولی قرآن او، در بعد معنایی و مفهومی و همیچنین مرحله ادراکی، با قرآنی که تمام فلسفه وجودیش قرآن خوانی‌های جمعی و فردی به منظور رسیدن به ثواب اخروی است و نه فهمیدن متن، تفاوت بسیاری دارد. او قرآن را کتاب انقلابی و انقلاب آفرین می دانست و می یافت، انقلابی که در مرحله اول درون انسان و نوع نگاه او را دگرگون کرده و سپس او را به تغییر برون، به نفع ارزش‌های انسانی، فرامیخواند. اقبال در این زمینه نقش حیاتی ای برای قرآن قایل است:
فاش گویم آنچه در دل مضمر است
این کتابی نیست، چیز دیگر است
چونکه در جان رفت جان دیگر شود
جان چو دیگر شد، جهان دیگر شود
...
توصیه اقبال در مورد قرآن چیزی فراتر از خواندن آن است. و آن فهم قرآن است و البته فهم واقعی ای که قرآن را اسیر گرایش‌های گذشته نکرده و بتواند همچون فلسفه نزولش، او را در تمام تاریخ شناور ساخته و برای همیشه راهنما و هدایت بخش بشر، معرفی کند.
اقبال از قرآن نکته‌های نابی- بقول خودش- سفته است، که یکی از آنها بی ترسی و عدم خوب از مرگ معقول است. او از اینکه مردم برای آزادی شان قیام نکرده و از بیم مرگ ذلت استعمار را پذیرفته بودند، در رنج بود و مدام مردم را به انقلاب و بی ترسی از دشمن فرا میخواند:
مسلمان زاده و نامحرم مرگ!
ز بیم مرگ لرزان تا دم مرگ!
دلی در سینه چاکش ندیدم
دمِ بگسسته‌ای بود و غم مرگ
نکته‌ای دیگر که او بسیار بدان مشتاق و بر آن تاکید می‌ورزد «خودی» و خود باوری است.
خودی آنقدر برای اقبال مهم بود که دو بخش از دیوان گرانسنگش را بدان اختصاص داده و در بخش اول از «اسرار خودی» گفت و در بخش دوم آن از «رموز بخودی» و اینکه چرا مسلمانان تا این حد بی‌خود شده و از هویت دینی خویش گریزانند. اقبال تاکید داشت که بیش از هر چیز و پیش از هر چیز باید به خود و خودی پرداخت و این مهم را محکم گرفت:
از همگان کناره گیر صحبت آشنا طلب
هم از خدا خودی طلب هم از خودی خدا طلب
خدای دینی اقبال مال انسان‌های با خود است و نه افراد بی خود، زیرا انسانیت انسان به خودی او بستگی دارد و گروه جماعت و ملتی که از خود بیخود شده اند، مهیت انسانی شان را فراموش کرده و یا از دست داده اند! برای همین است که او تاکید میکند:
آدمی از بی بصری بندگی آدم کرد
گوهری داشت ولی نذر قباد و جم کرد
یعنی از خوی غلامی ز سگان خوار تر است
من ندیدم که سگی پیش سگی سر خم کرد
بعد از یک عمر تلاش و کوشش برای احیای فکر دینی و فراخواندن مردم به اسلامی واقع بینی که در آخرت تنها خلاصه نمی شود، بالاخره این روح عظیم در روز 21 آپریل سال1938 به لقاء الله پیوست و برای همیشه روح تپشناک و نا آرامش، آرام گرفت. گفته‌اند او نیم ساعت به رحلتش سروده است:
سرود رفته باز آید که ناید
نسیمی از حجاز آید که ناید
سر‌آمد روزگار این فقیری
دگر دانای راز اید که ناید
و در لحظه مرگ زمزمه داشته که:
نشان مرد مومن با تو گویم
چو مرگ آید تبسم بر لب اوست. 


روحش شاد و یادش گرامی باد!

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد