نقدی بر کتاب اطلس اتنوگرافی اقوام افغانستان (غیرپشتونها)

نوشته‌ای از: حفیظ الله ذکی. منبع: کابل پرس 

چاپ ونشر کتاب "اطلس اتنوگرافی اقوام ساکن در افغانستان ( غیر پشتونها ) از سوی آکادمی علوم افغانستان با اعتراضات و انتقادات شدید مردمی مواجه شد. در پی همین اعتراض های مردمی رییس جمهور کرزی در جلسه عدلی و قضایی،بررسی مطالب و محتوای کتاب مزبور را در اجندای جلسه قرار دادند. در این جلسه مطالب کتاب اتنوگرافی از مصادق توهین به تمام ملت و اقوام افغانستان و بخصوص قوم هزاره دانسته شد و به تأسی از فقره 13 ماده 64 قانون اساسی، رییس آکادمی علوم افغانستان با سه تن از مسوولان آن به دستور رییس جمهور از وظایف شان برکنار شدند. در ضمن به لوی سارنوالی دستور داده شد، تا تحقیقات خود را در این زمینه به زودی آغاز و کسانی را که به نام علم و تحقیق به اقوام افغانستان توهین نموده اند، به پنجه قانون بسپارند. 

چاپ ونشر کتاب "اطلس اتنوگرافی اقوام ساکن در افغانستان ( غیر پشتونها ) از سوی آکادمی علوم افغانستان با اعتراضات و انتقادات شدید مردمی مواجه شد. در پی همین اعتراض های مردمی رییس جمهور کرزی در جلسه عدلی و قضایی، بررسی مطالب و محتوای کتاب مزبور را در اجندای جلسه قرار دادند. در این جلسه مطالب کتاب اتنوگرافی از مصادق توهین به تمام ملت و اقوام افغانستان و بخصوص قوم هزاره دانسته شد و به تأسی از فقره 13 ماده 64 قانون اساسی، رییس آکادمی علوم افغانستان با سه تن از مسوولان آن به دستور رییس جمهور از وظایف شان برکنار شدند. در ضمن به لوی سارنوالی دستور داده شد، تا تحقیقات خود را در این زمینه به زودی آغاز و کسانی را که به نام علم و تحقیق به اقوام افغانستان توهین نموده اند، به پنجه قانون بسپارند.


حکم رییس جمهور حامد کرزی در مورد برکناری مسوولان آکادمی علوم افغانستان با استقبال اکثریت مردم و بخصوص مردم هزاره مواجه گردید؛ اما برخی حلقات این حکم را ناشی از فشارهای سیاسی دانسته و آن را غیر قابل قبول خوانده است.

به هرحال آنچه از آکادمی علوم افغانستان به عنوان یک نهاد رسمی و تحقیقاتی و یک مرکزعلمی و ملی توقع می رود این است که در نوشته های خود؛ اولا جنبه ها و ویژه گی های علمی تحقیقات را در نظر بگیرند؛ ثانیا اصل بی طرفی خود را حفظ نموده و با پیروی از عواطف و احساسات از چوکات منطق، عقل و اصول تحقیق معیاری بیرون نرود؛ ثالثا هدف تحقیق در این مرکز باید در راستای رشد و تعالی فرهنگ، ارتقای معرفت و آگاهی مردم صورت گیرد و زیست مسالمت آمیز جمعی و برقراری مناسبات اجتماعی برادرانه و عادلانه را تشویق و نهادینه سازد.

بنابراین از انتظار به دور است که یک نهاد رسمی و ملی که از بودجه دولتی استفاده می کند و عنوان بزرگ آکادمی علوم را یدک می کشد، زیر پوشش انجام یک کار عالمانه و روشنگرانه، عقده ها و کینه های شخصی خودرا تبارز دهد.

با توجه به همین انتظار که در واقع با رسالت و مسوولیت این مرکز همخوانی دارد، به صورت اجمال کتاب "اتنوگرافی اقوام ساکن در افغانستان" به بررسی گرفته می شود. البته تلاش می شود که این بررسی خالی از حب و بغض بوده و معیارهای نقد علمی و منصفانه به عنوان پایه و اساس نوشته، مورد توجه قرارگیرد.

این نقد در دو عرصه صورت می گیرد:

1- عرصه ساختاری تحقیق
2- عرصه محتوایی تحقیق

شناسنامه کتاب:

در ابتدا لازم می بینم که یک شناخت اجمالی از کتاب داشته باشیم. نام کتاب «اطلس اتنوگرافی اقوام ساکن در افغانستان (غیرپشتونها) است که جلد اول آن منتشر شده است و ناشر آن آکادمی علوم افغانستان می باشد که با قطع رحلی و درتیراژ 1000 جلد توسط مطبعه شعیب در سال 1390 به نشر سپرده شده است.

این کتاب هشت ولایت کابل، پروان، پنجشیر، کاپیسا، بامیان، غور، غزنی و میدان وردک را مورد بررسی قرار داده و به ادعای آکادمی علوم با عنوان بندی و دیزاین مناسب و معیاری تهیه گردیده و آن را یک کار ابتکاری و منبع دست اول برای محققان دانسته است. این کتاب در هفتصد صفحه به چاپ رسیده است.

الف- بررسی کتاب از لحاظ شکلی و ساختاری:

1- شناسنامه کتاب بسیار خلاصه و غیر معیاری بوده و با شناسنامه های کتابهای تحقیقاتی مطابقت ندارد. در شناسنامه تنها نام اثر، ناشر، طرح و صفحه آرایی، تیراژ، محل چاپ و سال چاپ آورده شده و نام نویسنده گان، نوبت چاپ، قیمت، نشانی، شماره تلفن، مراکز پخش درج نشده است.

2- ساختار کتاب در کل از آشفتگی و بی سروسامانی رنج می برد و در نخستین نگاه، عدم آشنایی ناشر را با ساختار تحقیق برملا می سازد. کتاب در هشت فصل تنظیم شده، اما علاوه بر یک فهرست کلی در اول کتاب، هرفصل کتاب به صورت مجزا دارای فهرست تفصیلی، مقدمه، ذکر منابع و پیشنهادات می باشد که این امر از یک طرف بر پیوستگی مطالب کتاب و نظم ساختاری اثر لطمه وارد کرده، از طرف دیگر مطالب مشابه و اغلب غیر ضروری تکرار گردیده و بر حجم کتاب افزوده و هزینه های کتاب را بدون دلیل بالا برده است. اگر این زواید و اضافات حذف می شد و مطالب کتاب تنظیم می شد، حجم کتاب از هفتصد صفحه به کمتر از پنجصد صفحه تقلیل پیدا می کرد.

برخلاف ادعای آکادمی علوم افغانستان کتاب از لحاظ عنوان بندی و دیزاین کاستی های زیادی دارد. انتخاب فونت و فاصله خط ها، انتخاب عکس ها و نحوه چنیش عکس هادر صفحه،‌آغاز و ختم مطالب، نواسانات فونت در صفحات مختلف، حاشیه بندی، قطع کتاب، سرفصل ها و سرتیترها و بسیاری از موارد دیگر بر زیبایی و ساختار کتاب ضربه زده است.

3- آکادمی علوم متاسفانه نه تنها در مسایل ریز بی توجه بوده که بسیاری از اشکالات کلان نیز از سوی این مرکز علمی مورد غفلت قرار گرفته است. چاپ صفحات تکراری و جابجایی صفحات کتاب نمونه کوچکی از این غفلت به شمار می رود. از باب مثال صفحه 73 و 74 مربوط به پشه ای ها و صفحات 99 و 100 به صورت تکرار چاپ شده است.

از صفحه 646 تا صفحه665 صفحات طوری جابجا گردیده که فهم مطالب را برای خواننده دشوار ساخته است. مثلا پس از صفحه 648 صفحه 659 و پس از صفحه 656 صفحه 651 و بعداز 646 صفحه 657 ...آورده شده است که خواننده را دچار سرگردانی و سردرگمی می کند.

4- در مورد اقوام در هر فصل بحث های مفصل تاریخی، تکراری و گاه پر از تناقض و تضاد صورت گرفته که این مسأله هم به ساختار و محتوای تحقیق اسیب وارد می کند و هم هزینه های اضافی را بر ناشر و در نهایت بر بودجه ملی تحمیل می کند.

5- مباحث نظری و تیوریکی بدون ارتباط و نیاز لازم در لابلای رفتارهای روز مره مردم آورده شده و خصوصیات اخلاقی، اصطلاحات عامیانه مردم، انواع غذاها، باورهای دیرینه و انواع لباس ها به صورت درهم و نامنظم به بحث گرفته شده است، که نشان از نابسامانی تحقیق می باشد.

6- وجود جملات و عبارات نامربوط و غیر لازم و فقدان منابع معتبر و کافی و عدم بهره گیری از عکس های جدید و رنگه و عدم انجام یک کار میدانی خوب از ضعف های دیگری است که این تحقیق از آن رنج می برد.

7- مسأله مهمتر دیگر در این کتاب اغلاط تایپی و املایی بی شمار و فراوانی است که در بسیاری موارد فهم و خواندن کتاب را با مشکل مواجه کرده است. این اغلاط در برخی موارد تایپی و در برخی موارد متأسفانه ناشی از عدم آشنایی نویسنده و ادیتور با املای دری می باشد. که در اینجا تنها به موارد زیر بسنده می شود:

  باالهوس که باید بوالهوس باشد ص39

  کانالینزاسیون = کانالیزاسیون ص41

  اذلی = ازلی ص40

  جغل = بغل ص44

  شرعیت = شریعت ص38

  لزیز = لذیذ ص49

  ظفر المظفر = صفر المظفر ص45

  عید غذیر خم = عید غدیرخم ص45

  عمره = عمده ص44

  لهن = لحن ص58

  روضه و شهدا = روضة الشهدا ص54

  عید اظحی = عید اضحی ص 135

و هزاران دیگر که از ذکر همه آنها معذرت می خواهم.

این همه اشکالات هر کدام به تنهایی کافی است تا اعتبار اثر را زیر سوال ببرد.

ب – بررسی کتاب از لحاظ محتوایی:

1- عدم اتکای تحقیق به کار های میدانی:

اتنوگرافی یک روش تحقیق علم اجتماعی است که به شدت به تجربه شخصی، مصاحبه و مشاهده متکی است.

در صفحه الف کتاب نیز تحت عنوان یادداشت اداره، گفته شده است که "این کتاب از طریق مطالعات کتابخانه ای و عمدتاً تحقیقات ساحوی تهیه گردیده است."

در صفحه ب زیر عنوان پیشگفتار آورده شده است که " اتنوگراف باید علاوه بر استفاده از میتودهای تحقیقات کتابخانه ای، عمدتا و اساسا از میتود ریسرچ ساحوی و مشاهدات عینی استفاده نمایند."

بعد می نویسد: "مدت زمان و موعد اجرای ریسرچ ساحوی در ولایت متذکره به ملاحظه ضیقی و محدودیت امکانات بودجوی و از روی ناگزیری مدت دو هفته تعیین گردید، در حالی که مطابق معیارهای علمی و روش های پذیرفته شده در عرصه مطالعات اتنوگرافی، محقق اتنوگراف بایست مدت تقریبا یکسال و اضافه از آن و حداقل شش ماه را جهت اجرای ریسرچ ساحوی و مشاهدات عینی در ساحه مورد نظر سپری نماید." (ص ب)
حال پاسخ به اشکالات زیر ضروری می نماید:

با توجه به این که تحقیق اتنوگرافی نود درصد بر تحقیقات میدانی استوار می باشد و مراجعه به منابع و مأخذ کتابخانه ای تنها در موارد خاص و ویژه کار برد دارد، ایا تحقیقات آکادمی علوم که تنها یک نفر را به مدت دو هفته و آن هم در مرکز ولایات وظیفه داده تا در مورد فرهنگ، عنعنات، باورها، عقاید و رفتارهای اقوام تحقیق نماید، کافی است؟ آیا نتیجه برآمده از این تحقیق می تواند یک کار علمی و معتبر به حساب بیاید؟ به طور قطع نه؛ و عذر "نبود امکانات و ضیقی وقت" نمی تواند کاستی های اثر را جبران کند. آکادمی علوم از یک طرف به ضعف ها و کاستی های کتاب اعتراف دارد و از سوی دیگر آن را یک " ابتکار علمی و " منبع دسته اول" در مورد اقوام معرفی می کند. آیا این معقول است و با منطق کار علمی و تحقیقاتی سازگاری دارد؟

آیا تحقیق مزبور می تواند ارزش یک اثر علمی را داشته باشد تا به عنوان منبع دسته اول مورد استفاده قرار گیرد؟!

در کتاب اتنوگرافی از مشاهدات خود نویسندگان و یا مصاحبه با طیف های مختلف اجتماعی بسیار کم آورده شده است و اغلب جمع آوری معلومات پراکنده از کتاب ها، مجلات و آمارهای وزارت معارف می باشد که اینها نمی تواند؛ اولا حکایت گر فرهنگ اقوام از طریق کار ساحوی به شیوه توصیفی به حساب بیاید. چیزی که در انجام تحقیقات مردم نگارانه لازم و ضروری می باشد. ثانیا این گونه منابع از اعتبار علمی برخوردار نیست.

2- ناهماهنگی و ناپیوستگی مطالب:

علاوه بر مسأله فوق ناهماهنگی و ناپیوستگی مطالب چیزی است که در سرتاسر کتاب موج می زند. مثلا در حالی که نویسنده در باره وضعیت جغرافیایی ولسوالی کلکان بحث می کند، بدون ارتباط کارکردهای شورای ملی مردم کلکان را توضیح می دهد (ص14) یا در حالی که در باره قدمت تاریخی کابل سخن می گوید به یکباره به واژه قوم و قوم گرایی و تیوری ها و نظریه های قومی می پردازد که کوچکترین ارتباطی با بحث قبلی پیدا نمی کند. باز در ادامه هشدار می دهد که "اگر حکومت، قوم گرایی را مهار نسازد، عدم اعتماد بین اقوام وحدت ملی ساکنان را تهدید به فروپاشی می نمایند." در ادامه همین پاراگراف به رسم بزکشی اشاره می کند و به دنباله آن بدون عنوان مستقل با آثار تاریخی کابل می پردازد و دستاس یا آسیاب دستی را نیز به ادامه آثار تاریخی به بحث می گیرد.

 آوردن مطالب نامربوط در کنارهم نشان می دهد که نویسندگان کتاب با اصول نگارش و روش های تحقیق آشنایی ندارند.
مجموعه بحث ها گرچه یک سلسله معلومات پراکنده و نامربوط را در اختیار خواننده قرار می دهد، اما از لحاظ ساختاری و محتوایی بایک کار تحقیقی تفاوت فراوان دارد. (مراجعه شود به صفحات 29- 21 کتاب)
از همین نمونه در صفحه 43 زیر عنوان هزاره ها و شیوه زندگی آنها می نویسد: «به هر صورت بعضی از مورخین هزاره را شه زره تعبیر کرده اند و آنانرا مردمان پاک قلب خوانده اند.

هزاره ها واقعا مردمان خوش مشرب، شیرین زبان و خوش طبع می باشند. آنها آنقدر ساده و خوش باور اند که در مورد آنها گاه گاه چنین زمزمه می کنند: هزاره ها تصور می کردند که بلندی قد شاه کابل به اندازه بلندی برج قلعه است؛ دشمنان مردمان ما همواره سعی داشته اند تا وحدت ملی مردمان ساکن در افغانستان را خدشه دار نموده و با خلق نمودن تفرقه به اهداف استعماری شان برسند.

درجملات بالا چند اشکال وجود دارد:

اول: تناقض:

درحالی که در اینجا از مردم هزاره به اوصاف خوش مشرب، شیرین زبان، خوش طبع و پاک طینت یاد می شود، در بحث هزاره های بهسود ولایت میدان وردک هزاره ها را "لجوج، کینه توز، زشت خو، دروغگو و بطاش" دانسته است و این صفات باهم متناقض می باشد.

دوم: ناپیوستگی:

در جملات فوق درمورد ویژگی های شخصی و اخلاقی هزاره ها بحث می شود؛ اما یکمرتبه مسایل دست اندازی دشمنان، تفرقه و نفاق و ضرورت وحدت ملی به میان کشیده می شود؛ در ذهن هر خواننده این پرسش مطرح می شود که اولا این جمله چه ربطی به اتنوگرافی دارد؟ ثانیا چه ارتباطی به هزاره ها پیدا می کند؟

سوم: اهداف شئونیستی:

از آنجایی که دخالت استعمار، هشدار در مورد تفرقه و نفاق قومی و ضرورت حفظ وحدت ملی بار بار در ذیل بحث اقوام هزاره، قزلباش و ازبک مطرح گردیده، بیانگر آن است که نویسنده به دنبال القای مفاهیم خاص برای خوانندگان می باشد. این موضوع باهدفی که آکادمی علوم از شناخت فرهنگ اقوام ارایه داده، منافات دارد. شناخت فرهنگ اقوام باید به تساهل، همدیگر پذیری، برقراری روابط نزدیک و نیک، برقراری صلح و تحکیم وحدت ملی بیانجامد؛ درحالی که مطالب کتاب دسترسی مردم به وحدت ملی و همپذیری را دشوارتر می سازد و فاصله ها و سؤ تفامها را بیشتر می کند.

چهارم: خلط مباحث و موضوعات:

 در صفحات 44 و 45 بحث صفات، اصطلاحات هزاره گی و رسم و رواج ها را باهم خلط کرده و در صفحات 47 و 48 موضوعات غذاها، باورها و لباس ها را از هم تفکیک نکرده است.

به جملات زیر دقت کنید:

«استقلال فطری، سعی و تلاش فردی هزاره ها طی یک قرن اخیر، و خاصتا سهم ورول آنها در مبارزه علیه تجاوز و مقاومت درمقابل عناصر تحجر وعقب گرا به اثباط رسانید که دیگر آنها صرف موجودات بارکش نبوده، می توانند در عرصه های مختلف حیات جامعه نقش بازی نمایند، آنها این برتری را در عرصه اقتصاد به ازمایش گرفته اند. این امر می تواند دو توجیه دیگر نیز داشته باشد:

1- اینها که در دامنه کوه قاضی زیست دارند قلت آب آنها را به اینجا کشانیده است.

2- اینها به حفظ الصحه لباس شان توجه خاص دارند.

نوت: بنابر نزاکت هایی من نخواستم از صحنه هایی عکس برداری نمایم که بعضی از این بانوان هزاره لباس های شان را در آب دریای کابل در فاصله بین پل ارتل و سینما پامیر شستشو می نمایند.»

نمی دانم خواننده از این جملات آشفته و درهم ریخته چه برداشت خواهد کرد؟ و چگونه آنها را با هم ربط خواهد داد؟ ایفای نقش اقتصادی هزاره ها با کوه قاضی و حفظ الصحه لباس چه ارتباطی دارد؟ یا شستن لباس در آب کثیف و نجس دریای کابل از نظر نویسنده بیانگر توجه به حفظ الصحه لباس است؟! عبارت " دو توجیه دیگر" این مفهوم را می رساند که توجیهات دیگری هم پیش از این آورده شده است، درحالی که چنین نیست.

درصفحه 49 بحث تاریخچه اسماعیلیه را پیش کشیده و در صفحه 50 آن را با قزلباشان یکی دانسته است که کاملا اشتباه و نمایانگر بی اطلاعی نویسنده از قوم قزلباش و فرقه اسماعیلیه می باشد. قزلباش یک کتله قومی است، در حالی که اسماعلیه یک فرقه مذهبی می باشد. در پایان بحث اسماعیلیه و قزلباشان نیز نوشته است که «...دشمنان مردم ما بسیار تلاش کرده اند تا میان اقوام ساکن مشکل آفرینی (تفرقه اندازی) نمایند...» معلوم نیست نویسندگان از این هشدارها و جمله ها آنهم در ذیل عناوین برخی اقوام چه منظوری را دنبال می کنند؟

پنجم: عدم تفکیک میان فرهنگ شهری و فرهنگ اقوام:

یک اشکال عمده در این تحقیق این است که محققان، در داخل شهرها نیز به فرهنگ، رسم و رواج، عقاید و باورهای خاص اقوام پرداخته اند، در حالی که امروزه فرهنگ شهری و شهر نشینی می تواند به صورت فرهنگ خاص، ویژه و مستقل به بررسی گرفته شود، که بر تمامی اقوام ساکن در آن شهر صادق باشد. از اینرو در شهرها مطرح کردن بحث اقوام تا حدودی اشتباه آمیز و غلط انداز است؛ زیرا در شهرها فرهنگ های مختلف طی دروه های طولانی برهمدیگر تأثیر گذاشته و فرهنگ مشترک و جدیدی را خلق کرده است. همانطوری که در کتاب اتنوگرافی اقوام افغانستان گفته است که "نمایندگان تمام اقوام به شکل پراکنده زیست می نمایند. حتا می شود چنین خطاب کرد که گویا زندگی شهری را انتخاب نموده اند و با عنعنات دیرینه قومی و محلی وداع گفته اند.(ص3)"

به همین دلیل در بسیاری موارد نویسنده با تنگنا مواجه شده است. از جمله در توضیح سرگرمی های مردم کابل نمی تواند آنها را به یکی از اقوام ساکن در این شهر نسبت دهد، به ناچار به صورت کلی و زیر عنوان سایر اتنیک های مطرح درکابل و در آخر بحث ازبکها می آورد که : "سگ جنگی، خروس جنگی، کبک جنگی، کبوتر پرانی، کاغذ پرانی از تفریحات باشندگان کابل می باشند.(صص71-72"

بنابراین جا دارد که بجای بررسی عرف و عنعنات اقوام ساکن در کابل،‌که اکنون در هم آمیخته و شکل جدیدی به خود گرفته است، عنوان کلی فرهنگ شهری مورد مطالعه قرار بگیرد و نه فرهنگ اقوام.

پیشینه تاریخی هزاره ها:

در کتاب اطلس اتنوگرافی اقوام ساکن در افغانستان در فصل میدان وردک که به قلم سر محقق سید امین مجاهد نگاشته شده و توسط پوهنوال عصمت الله عثمانی ادیت و بازنگری شده است، از صفحات 648 تا 664 به صورت یکجانبه تلاش شده است تا اثبات کند که هزاره ها از بقایای لشکر مغول می باشد و در این قسمت نویسنده از تشبث به منابع و مأخذ معتبر و غیر معتبر چیزی کم نگذاشته است؛ اما آنچه هر انسان بی طرف و منصف را به شک و تردید می اندازد، این است که در این بخش به منابع معتبری که پیشینه هزاره ها را به هزاران سال قبل می رساند، هیچ استناد نشده است. در حالی که در همین کتاب در صفحات "365 و 366 " نظریه «جی پی فریر» محقق فرانسوی را برجسته می کند که به نظر وی هزاره ها قبل از زمان سکندر کبیر در افغانستان می زیستند. این نظریه بر اساس آثار مکتوب مورخ یونانی به نام «کونتوس کوریتوس» استوار می باشد که در باره خط سیر سکندر به طرف افغانستان و شرح جنگ های آن نوشته شده است. نظر یه «فریر» توسط برخی محققان افغانستان چون عبدالحی حبیبی (1963م) مورد تأیید قرار گرفته است.

این نویسنده پس از آن که نظریه بومی بودن، مغولی بودن و مختلط بودن هزاره ها را مطرح می کند، نتیجه می گیرد که هزاره ها:

" الف- یکی از قدیمترین ساکنان افغانستان هستند.

ب- آمیزه ای از نژاد ها و گروه های قومی مختلف هستند که لشکریان چنگیز خان و امیر تیمور فقط بخشی از آنها و نسبتا جدید به شمار می ایند.

ج- ساختار قبیله ای و زبانی هزاره ها تا حد زیادی از همه این مردمان گوناگون تأثیر پذیر است. نیاکان هزاره ها احتمالا ساکنان ترک آسیای مرکزی و شرقی که بیش از 2300 سال قبل از شمال و جنوب هندوکش به نواحی موسوم به هزاره جات کنونی مهاجرت کرده بودند، باز می گردد. (ص 371)»

باز در صفحه 396 کتاب می نویسد: «قوم هزاره مثل همه اقوام افغانستان صلح جو، صلح خواه و صلح دوست می باشند، این از اصیل ترین اقوام افغانستان بوده اینها عمدتا در مناطق مرکزی افغانستان زندگی دارند.»

حال بحث این نیست که چرا برخی نویسندگان کتاب کوشیده اند تا هزاره ها را از بقایای لشکریان مغول بدانند؛ بلکه اشکال در روش و شیوه های تحقیق و استفاده از منابع غیر معتبری است که در این کتاب از آنها استفاده شده است. محقق، تحقیق خود را با طرح پرسش خاص آغاز می کند و با پاسخ به آن پایان می دهد. محقق هیچگاه سعی نمی کند که تا فرضیه خود را اثبات نماید؛ بلکه می خواهد آن را بیازماید. وظیفه محقق اتنوگرافی توصیف کردن موضوع است و نه قضاوت و داوری کردن در باره آن. اما در کتاب مزبور اصرار شده تا فرضیه مغولی بودن هزاره ها را به هر طریقی که شده به خوانندگان بقبولانند. اگر نه طرح نظریه مغولی بودن هزاره ها در صورتی که منصفانه و غیر مغرضانه در کنار سایر نظریات به بررسی گرفته شود، هیچ اشکالی ندارد.

برخورد دوگانه با منابع و اقوام مورد تحقیق:

آن چه شک و تردید ها را در مورد ایده های فاشیستی و شئونیستی برخی نویسندگان کتاب به یقین تبدیل می کند، این است که این نویسندگان اولا؛ در برخورد با منابع مورد استفاده در تحقیق و ثانیا؛ در مواجهه با اقوام مورد تحقیق برخورد دوگانه و غرض آلود داشته اند. در این مورد به ذکر یک مثال اکتفا می کنیم:

 کتاب اتنوگرافی اقوام غیر پشتون در صفحه 644 در باره تاریخ ساکنان غیر هزاره میدان وردک به نقل از کتاب حیات افغانی می نویسد: «مسکن اصلی باشنده های ولایت میدان وردک، مناطق اطراف و اکناف کوه برمل سلسله کوه های سلیمان شناخته شده که از همین جا تمام قبیله وردک (کرلائی) تیت و پراکنده شده و در ولایت میدان وردک حالیه مسکن گزین شده است.»

بعد در همین صفحه ادامه می دهد که: «عده وردک را «سید» و از جمله اولاد سید محمد گیسو دراز قلمداد نموده اند که از این جمله قبیله سریانی که آن را ستوریانی نیز ثبت نموده اند. گنده پور (تری)، مشوانی، وردک و هنی شجره نسب شان را به سید محمد گیسو دراز می رساند، کسی که به سلسله یازدهم نسبی به حضرت امام حسین (ع) وصل می گردد...»

نویسنده پس از انتساب گفته خود به مورخان، بدون اینکه از کسی ویا منبعی نام ببرد، با عصبانیت تمام می نویسد که «این نظر از طرف عده مورخین و محققین معلوم نیست این مورخین کی ها یند!! مورد انتقاد شدید قرار گرفته و حتا مردود دانسته شده است. از نظر آنها این نظر افسانه ای بیش نیست. آنها می گویند که این کار دشمنان است که می خواهند پشتونها را از هم جدا سازد. به نظر آنها این یکی از نمونه های خورد دسایس استعمار بوده که در کشور ما رواج یافته است. دشمنان قبل از این باری پشتونها را از جمله بنی اسراییل دانستند و اهداف شان از این کار این بود تا بگوید که اگر مغل از این خاک نیستند، پس پشتونها نیز از جای دیگر آمده و مردم بومی این حیطه نمی باشند.

استعمار به این هم بسنده نشد، بلکه در بین خود پشتونها نیز در صدد ایجاد تفرقه و بدبینی برآمد و این ها را مربوط نژاد مشوانی، هنی و بختیار را به نامهای مختلف از قوم و نسب اصلی شان جدا ساخته و جعلیات را به دست نشر نیز سپرده اند. به نظر عده ای از محققین بدون این که از این عده نام برده شود چنین شایعات صرف بخاطر منحرف ساختن افکار، در بین مردم پخش شده است. در حالی که قدامت تاریخی «وردک» به چندین صد سال قبل از تولد سید محمدگیسو دراز می رسد.(ص 646)» ] ببینید در پاراگراف های فوق این همه کلمات "عده ای" و "آنها" به کار رفته؛ اما نویسنده از مرجع شان نام نبرده و آنها را معلوم نکرده است و این با اصول تحقیق همخوانی ندارد.[

همین نویسنده وقتی در مورد هزاره ها می رسد به تکرار به کتاب "حیات افغانی" استناد می کند و به گونه ای مطالب آن را تأیید می کند که هزاره ها از اولاده چنگیز خان اند. اینجا کتاب "حیات افغانی" بهترین و موثق ترین منبع تحقیق به شمار می رود و مورد تأیید قرار می گیرد. دیگر نه افسانه است و نه کار دشمنان و نه از دسایس استعمار!! این همان وضعیت یک بام و دو هوا را تداعی می کند، و اعتبار نوشته تا حد زیر صفر تقلیل می یابد. برخی نویسندگان کتاب در عین حالی که پیشینه تاریخی هزاره ها را به سربازان مغول ختم می کنند، از لحاظ نژادی چنان آنها را شقه شقه می کنند که در نهایت نتیجه می گیرند که "اصطلاح هزاره حتا ملت و طایفه را نداشته، یک اصطلاح اجتماعی است که از قرن چهارده به بعد مورد استعمال قرار گرفته است." ولی عین همین مسأله در مورد پشتون ها به نتیجه کاملا وارونه می انجامد و از دسایس استعمار شمرده می شود!!

آیا این بیانگر ذهنیت چرکین و مغز متعفن نویسندگان نیست که به منظور تقسیم بندی مردم افغانستان به مردمان اصیل و غیر اصیل، مالک و غیر مالک، اکثریت و اقلیت و درجه یک و درجه دو، به عناوین گوناگون دامن می زنند؟

مسوولان آکادمی علوم در دفاعیه شان گفتند که آری یکسری اشتباهات جزیی، لفظی و ساده در کتاب وجود دارد. در اینجا برای مزید اطلاع خوانندگان تنها با استناد به همین پاراگراف های بالا نشان داده می شود که آیا اشکالات مو جود، ساده و لفظی است، یا توطیه ای است عمیق و پیچیده؟!

در بحث هزاره های غزنی و میدان وردک ابتدا تلاش صورت گرفته، تا ثابت کنند که هزاره ها از اولاده مغول اند و بعد در بحث پیشینه تاریخی اقوام پشتون ولایت میدان وردک می گوید:" که مغولها ازاین خاک نیستند.(ص 646)" نتیجه قطعی این مقدمه این می شود که: هزاره ها از این خاک نیستند!!

به این صورت:

" هزاره ها از اولاده مغول اند."

" مغولها از این خاک نیستند.ص 644"

پس: " هزاره ها از این خاک نیستند."

 آیا به نظر آکادمی علوم این یک اشتباه لفظی است؟! حال فرض کنید چند تا تاجیک، هزاره، ازبک و سایر اقوام با توسل به مدارک تاریخی سعی کنند، هرکدام اصالت خودشان را ثابت کنند و دیگران را از خاک افغانستان ندانند، چه پیش می آید؟ آیا این مخالفت صریح با قانون اساسی نیست؟ آیا این استدلال ها به بهانه مستندات تاریخی با منافع ملی افغانستان در تعارض قرار نمی گیرد؟ اینجا موضوع دفاع از هزاره ها نیست. بلکه موضوع امنیت و ثبات افغانستان و وحدت و یکپارچگی اقوام تحت عنوان یک "ملت" مطرح می باشد.

وقتی بحث و بررسی در مورد اقوام غیر پشتون است، ذکر تاریخ پشتون ها و مقایسه آن با تاریخ جعلی، گزینشی و تحریف شده هزاره ها چه پیوندی با موضوع کتاب دارد؟ آیا این عمل خروج از دایره تحقیق و فرار از چارچوب علمی آن نیست؟

استفاده از منابع غیر مؤثق وجعل وتحریف در منابع:

یکی از اصول و معیارهای تحقیق علاوه بر رعایت اصل بی طرفی و استفاده از منابع مورد اطمینان، حفظ امانت در نقل قول از منابع است.

به خاطر رعایت همین اصل، محققین نقل قول ها را در میان گیومه( " ") می آورند تا امانتداری به وجه احسن مراعات شود.

در کتاب اتنوگرافی صفحه 664 به نقل از کتاب نژاد نامه افغان اثر ملا فیض محمد کاتب هزاره می نویسد: " سادات دیره اسماعیل خان بخصوص هزاره های بهسود( ولسوالی حصه اول بهسود و و لسوالی مرکز بهسود) ولایت میدان وردک، کرم، بنگش و تیراه شیعه بوده و دیگران از مصاحبت با بعضی سنی های متعصب از همه امور مذهبی خود بی خبراند."

این مطلب در اصل منبع این طور می باشد که: " سادات دیره اسماعیل خان، کرم، بنگش و تیراه شیعه بوده و بعضی از مصاحبت با سنی های متعصب سنی و برخی نه شیعه و نه سنی از امور مذهبی خود بی خبراند."

در مورد فوق درحالی که بحث برسر سادات مناطق سرحدی است وهیچ ارتباطی با هزاره ها ندارد، نویسنده تلاش کرده با جعل و تحریف د رنقل قول، آن را به هزاره های بهسود پیوند دهد. باید پرسیده شود که هزاره های بهسود چه ربطی به سادات و مناطق سرحدی پاکستان امروزی دارد؟

حال شما قضاوت کنید که تفاوت ساختاری و مفهومی اصل منبع با نقل قول تا کجاست؟ درصورتی که در ادبیات دری با گذاشتن یک نقطه فیل، قیل می شود، نویسنده محترم یک جمله را از طرف خود به اصل منبع اضافه کرده و یک جمله دیگر را از آن کم کرده است.!!

سوال این است که:

 - بحث سادات آن طرف خط دیورند که اکنون جزو خاک پاکستان به شمار می رود، چه ارتباطی با هزاره ها و مردم بهسود دارد؟

 هزاره های بهسود به صورت ناشیانه در اصل متن افزوده شده است و تلاش گردیده تا گزاره های بعدی آن به هزاره های بهسود نسبت داده شود، چرا؟

 جعل و تحریف در نقل قول های مستقیم، ضمن این که نوشته را از اصالت واعتبار می اندازد؛ رذالت و پستی نویسنده و عقده ها و عصبیت های جاهلانه اورا نیز برملا می سازد.

همچنین به نقل از نژادنامه، هزاره ها "لجوج، کینه توز، زشت خو، دروغگو وبطاش دانسته شده است." دراین نقل قول چند اشکال به صورت عمده مطرح می باشد:

1- در اصل منبع به جای کلمه " دروغگو"،" درشت گو" آمده است و هر انسان کم سوادی می داند که درشت گو با دروغگو هم ازلحاظ مفهومی و هم به لحاظ ساختاری تفاوت اساسی دارد.

2- پیداکردن این عبارت از کتاب نژادنامه و انتخاب آگاهانه آن به عنوان صفات برجسته هزاره ها، بازهم نشأت یافته از ایده های جاهلانه و برتری خواهانه قومی نویسنده می باشد.

3- درحالی که اتنوگرافی بر تحقیقات میدانی استوار می باشد و تحقیق هم در سال 1387 انجام شده است و دسترسی به جامعه هزاره و بررسی خوی و خصلت آنان در مرکز وولایات کشور هم کار چندان مشکلی نیست. پس استناد کردن به کتابهای تاریخی چه ارزش علمی و تحقیقی خواهد داشت؟ با وجودی که امروز همه امکانات تحقیق در مورد بررسی ویژگی های شخصیتی هزاره ها موجود است؛ توسل جستن به منابع تاریخی چه توجیهی می تواند داشته باشد؟

4- صفات فوق با خصلت های اخلاقی هزاره ها که در جا جایی دیگر این کتاب از آنها نام برده شده در تضاد قرار دارد و و جود تناقض وتضاد در متن تحقیق، نشانه ناهماهنگی و بی سروسامانی تیم کاری و نظارتی آکادمی علوم و تزلزل فکری و پریشانی روحی نویسندگان آن است که ارزش علمی کتاب را از بین می برد.

تکرار مطالب جعلی درمورد پیشینه تاریخی هزاره ها:

بعضی از نویسندگان کتاب بسیار نگران اصالت تاریخی هزاره ها بوده اند و به این دلیل نهایت سعی خود را به کار برده تا اصالت تاریخی هزاره ها را انکار نمایند و به تعبیر خودشان ثابت کنند که هزاره ها از خاک افغانستان نیستند.

به این خاطر درجاهای مختلف و در صفحات گوناگون کتاب، یک مطلب بر ضد هزاره ها، بار بار تکرار شده است. از جمله می توان به تکرار یک مطلب در صفحات 585،655 و 664 اشاره کرد.

 بیان مطالب نامرتبط و تفرقه افگنانه:

درصفحه 665 کتاب، زیر عنوان "طرز معیشت، سبک معماری و ساختمان منازل، نوشته شده است که: " هزاره ها اکثرا به شکل متفرق و پراکنده به سر می بردند، اما بعد از جدی سال 1358 که ببرک کارمل به قدرت رسید، عملا قدرت اجراییوی به دست سلطان کشتمند که مربوط جناح پرچم و از ملیت هزاره بود، متمرکز گردید." بعد می گوید: "در دوران جهاد که مردم هزاره مقیم در ایران هشت حزب سیاسی را تأسیس نموده بودند، در دشت برچی، قلعه شاده و تایمنی در ولایت کابل و ولایات هرات، قندهار، بلخ، بامیان، ارزگان، غور، میدان وردک بهسود وغیره ساحات به فعالیت پرداختند تا این که بعد از سقوط رژیم داکتر نجیب الله و اشغال کابل توسط مجاهدین هزاره ها نیز درقدرت سهیم شدند، ولی هرگز به سهم شان در قدرت قانع نبوده به بهانه به دست آوردن حقوق حقه شان بین آنها و سایر احزاب درگیری های شدیدی صورت گرفت..."

باتوجه به مطالب فوق چند پرسش مطرح می شود:

1- آیا روش و شیوه بیان مطالب در مورد طرز معیشت سایر اقوام ساکن در افغانستان نیز همین گونه بوده است؟ تاجایی که اینجانب در این کتاب مطالعه کرده، شیوه های نگارش و تحقیق و چگونگی پرداخت مطالب در مورد اقوام بسیار متفاوت بوده است. این موضوع، ناهماهنگی در متن تحقیقاتی و اهداف پنهانی نویسندگان را آشکارمی سازد.

2- در مطلب فوق دربرابر واژه " بهسود" علامت گذاشته شده تا خواننده را به پاورقی کتاب ارجاع دهد. در پاورقی به جنگ و مقاومت هزاره ها در برابر سپاه حبیب الله کلکانی اشاره شده است. من نفهمیدم که جنگ با سپاه حبیب الله چه پیوندی با طرز معیشت، سبک معماری و ساختمان منازل هزاره ها دارد. چه چیزی اصولا آوردن چنین پاورقی را در اینجا توجیه می کند؟

3- در مطلب بالا به وضوح هزاره ها به خاطر خواست مشارکت سیاسی اقوام در قدرت، مورد ملامت قرار گرفته و احقاق حقوق شان به عنوان یک "بهانه" برای جنگ با سایر احزاب و گروهها قلمداد شده است. این خود نوعی قضاوت وپیشداوری است که با اصول تحقیقات مردم نگارانه منافات دارد. نویسنده نمی داند که هزاره ها در دوونیم قرن اخیر نه تنها به صورت عامدانه و ظالمانه از تمامی حقوق انسانی و مدنی خود محروم شدند؛ که به طور سیستماتیک و برنامه ریزی شده برای حذف فزیکی هزاره ها تلاش های مداوم صورت گرفت. اجرای سیاست های قتل عام، نسل کشی، کوچ اجباری، غارت زمین واموال، وضع مالیات سنگین و اعمال انواع بی رحمی ها و چپاول گری ها، جعل و انکارهویت هزاره ها در تاریخ، درجهت حذف کامل این قوم صورت گرفت؛ به این دلیل احقاق حقوق برابراقوام در پرتوی اصل عدالت، آزادی و برادری، از آرمان ها وآرزوهای همیشگی هزاره ها به حساب می آید. پس از پیروزی مجاهدین بازهم حق هزاره ها در قدرت نادیده گرفته شد و به همین دلیل هزاره ها همواره در مورد احقاق حقوق شان با حکومت چانه زنی می کردند؛ اما هیچگاه خواهان جنگ وخونریزی در بین مردم افغانستان نبودند و خواسته های خود را از طریق فشارهای سیاسی و مذاکره و گفتگو با جوانب مختلف سیاسی تعقیب می کردند. هزاره ها هیچ وقت جنگ را به نفع خود نمی دانند؛ به این خاطرجدا از مسأله ملی اگر تنها منافع خود را هم در نظر داشته باشند، بازهم جنگ را راه حل نمی دانند.

امروز نیز هزاره ها احساس می کنند که به حقوق شان نرسیده اند وباور دارند که تبعیض در سطوح مختلف براین قوم اعمال می شود؛ اما رسیدن به حقوق کامل شان را نه از راه مخالفت، خشونت، ستیز و یا به گفته نویسنده "بهانه گیری" برای جنگ، که از طریق همکاری باحکومت، حمایت از پروسه های ملی، مشارکت سیاسی و تقویت حس برادری و برابری در میان اقوام افغانستان دنبال می نمایند. به همین خاطر هزاره ها نسبت به مسایل تبعیض آمیز، تفرقه افگنانه و خصومت آفرین بسیار حساس می باشند و در برابر آن واکنش نشان می دهند، تا مبادا بار دیگر رشته های نیم بند اعتماد، وحدت و برادری اقوام افغانستان، در سایه توطیه های شوم دشمنان ازهم بگسلد و آرامش نسبی مردم برای چندمین بار برهم بخورد.

در این بخش اشکالات دیگری هم موجود است که به دلیل اختصار از پرداختن به آنها اجتناب می شود.

مشخصات فیزیکی هزاره ها:

درصفحات 666 و 667 سعی شده است تا مشخصات فیزیکی و و یژگی های جسمی هزاره ها توضیح داده شود. در این مورد پس ازآن که خصوصیات جمجمه را بیان می کند، به یک ضرب المثل عامیانه استناد می کند که می گوید: " هزاره، موی نداره" بعد نویسنده اضافه می کند که " البته در دوران جهاد تا امروز همه مردان بشمول هزاره ها ریش شان را نمی تراشند." این بحث از لحاظ تخنیکی چند مشکل دارد:

1- بحث بیان مشخصات جسمی انسان مربوط به اتنوگرافی نمی شود؛ بلکه به یکی از شاخه های علم بیولوژی و یا انسان شناسی جسمی مربوط می شود.

2- اول می گوید: هزاره موی نداره، بعد می گوید که در دوران جهاد تا امروز ریش شان را نمی تراشند. همین نکته بیانگرآن است که هزاره ها ریش دارند، اگرچه ممکن است مانند دیگران فراگیر، زبر، درشت و پرپشت نباشد.

3- خودتان گفته اید که هزاره ها به سید ها و ملاها بسیار احترام دارند. سید ها و ملاها از قدیم ریش تراشیدن را حرام می دانستند. بنابراین مردم هزاره پیش از دوران جهاد ریش شان را می گذاشتند. بازهم برخلاف گفته نویسنده که هزاره ها تا امروز ریش شان را می گذارند؛ ریش تراشیدن، خصوصا در میان نسل جدید هزاره، به یک امر عادی تبدیل شده است.

4- در پاراگراف پایین تر به نقل از مؤلف( پشتو قبیلو شجری او مینی) و او به نقل از یک هزاره بدون نام و نشان، درمورد مردم هزاره اصل و اعلا مطالبی کاملا خلاف واقع، ساختگی و دروغ آورده شده است. این نشان آن است که نویسنده برای کوبیدن و توهین کردن هزاره ها حتا استنادبه یک نفر نامعلوم و بدون نام و نشان را نیز از نظر دور نداشته است.

درصفحه 667 می نویسدکه : " تمام خانم های این قوم دارای رنگ سفید، چاق و روهای صاف مقبول دارند واما چشمان، ابرو وبینی شان همسان مردهای شان بوده و بدون سرتمام بدن شان خالی از موی می باشد."

حال سوال این است که منبع این تحقیق چیست وچرا از آن نام برده نشده است؟

دوم، آیا ویژگیهای جسمی سایر اقوام نیز با همین جزییات شرح داده شده است؟ اگرنه چرا؟

سوم، چه الزام و ضرورتی وجود داشت که نویسنده به این گونه مسایل مزخرف آنهم در مورد یکی از اقوام بپردازد؟
درحالی که این موضوعات مربوط بحث اتنوگرافی نمی شود.

دین ومذهب و باورهای عامیانه هزاره ها:

درصفحه 668 کتاب نوشته کرده است که " گرچه طورکلی هزاره ها شیعه مذهب و رافضی استواراند و در سابق با اهل سنت و جماعت چندان روابط خوبی نداشتند، اما هستند هزاره های که اهل تشیع نبوده، بلکه سنی اند."

دراینجا چگونگی آغاز جمله، آرزو و قصد پنهانی نویسنده را می رساند. اما به کار بردن کلمه " رافضی" به لحاظ مفهوم تاریخی یک تهمت بزرگ به اهل تشیع به حساب می آید.

کسب و کار و عادات مردم هزاره

درصفحه 670 به صورت ناشیانه و غیر محققانه زیر عنوان "کسب و کار و عادات مردم هزاره" مسأله منازعه کوچی ها و هزاره ها را به گونه جانبدارانه آورده است. اولا دعوای کوچی ها و مردم محل چه ارتباطی به بحث اتنوگرافی دارد؟ ثانیا نویسنده اصل بی طرفی را در این مورد و موارد مشابه از دست داده است. ثالثا به جای ارایه معلومات درست، به قضاوت و داوری پرداخته است که از حیطه صلاحیت او به طورقطع بیرون می باشد. وقیحانه تر از آنها این که در صفحه 675 ادعا کرده است: " باهر فرد بالغ قوم هزاره یک میل اسلحه ( تفنگ کلاشینکوف) موجود است"!! حال این که این سرمحقق محترم چنین معلومات دسته اول را از کجای شکم خود درمی آورد، معلوم نیست. چیزی که تاهنوز از دید نهادهای امنیتی کاملا پنهان مانده است!!

درصفحه 523 کتاب در مورد موقعیت جغرافیایی ولسوالی واغظ ولایت غزنی می نویسد: " به طرف غرب آن دره ترگان و ککرک مربوط ولسوالی جاغوری است!!(ص523)" از این اشتباه فاحش تر درکجا پیدا خواهد شد. ولسوالی جاغوری چندین کیلومتر از دره ترگان و ککرک فاصله دارد و این دره ها جزیی از ولسوالی جاغوری به شمار نمی آید.

درباره موقعیت ولسوالی قره باغ ولایت غزنی نیز می گوید که شرق آن ولسوالی جاغوری است!! درصورتی که جاغوری به طرف غرب قره باغ واقع شده است و نه به طرف شرق آن.

خوانندگان گرامی! اینها مروری بسیارگذرایی بود بر بخش های کوچکی از کتاب "اطلس اتنوگرافی اقوام افغانستان" که به صورت اجمال مورد نقد قرارگرفت. نقد تفصیلی کتاب را با توجه به سطحی بودن و غیرعلمی بودن اثر، غیر مفید و ضیاع وقت می دانم. نمونه های بالا، برای اثبات این موضوع کافی به نظر می رسد. نوشتار خود را با این شعر ملک الشعرای بهار به پایان می رسانیم که:

"اقوام روزگار به اخلاق زنده اند

قومی که گشت فاقد اخلاق مردنی است"