ادا دین به ضحاک عصر ما !

 

 

جواد ضحاک رئیس شورای ولایتی بامیان توسط  نیروهای به اصطلاح طالب دستگیر و پس از چند روز سرنوشت نا معلوم به شهادت رسید. 

من شخصا با ایشان آشنایی نزدیکی نداشتم ولی هر از گاهی اظهارات شجاعانه ایشان را می شنیدیم و شاهد بودیم که چگونه با استفاده از روشهای دموکراتبک و مدنی به دفاع از حق و عدالت می پرداخت.   

جواد در تلاشهایش برای گفتن حقوق محرومین واقعا جوادانه برخورد کرد و نهایتا در این راه جانش را نیز تقدیم حق و عدالت نمود تا حد اقل نشان دهد که حق طلبی همواره هزینه داشته و خواهد داشت و تنها کسانی باید در این مسیر قدم بردارد که حاضر است برای آن چنین هزینه های سنگینی پرداخت کند. 

جواد همچون رهبرشهید به این درک رسیده بود که حق گرفتنی است و نه دادنی!  برای خاطر همین نیز کوشش این بود که حقوق مردمش را بگیرد و نه اینکه منتظر بماند تا بدهند. او شجاعت رک گویی و صداقت را در مکتب مزاری آموخت و جان باختن صادقانه را نیز.  

پرواز خونین بال ضحاک نشان داد که تیم ستم هنوز برای تحمیل خودش بر اراده های آهنین مردان بزرگ برنامه های وجدان سوزی دارد. و حق طلبی هنوز هزینه میخواهد. بدون شک راه ضحاک که همان راه شهادت و ایثار و راه رهبرشهید است، توسط جریان عدالت خواهی ادامه داشته و کسان زیادی را بر آن خواهد داشت که ضحاک وار بر قلب سیاه ستم هجوم برده و پرده نا پاک پیاده نظام فاشیسم تمامیت خواه را در کشور پاره کرده و رسوایشان سازند!  

بدون تردید ضحاک با رفتنش حاضر تر و با شهادتش زنده تر خواهد شد! و این چیزی است که  قبلا در مورد رهبر و مقتدایش مزاری برزگ رخ داد. همین الان نیز نسل ستم سوز محرومان هم سرنوشت ضحاک صفحه ای بعنوان:  

«ما همه ضحاکیم» در فیس بوک براه انداخته اند، واین خود به همان اندازه که نشان زنده بودن ضحاک است نشان دهند تکثیر ضحاک در یک نسل و بیش از یک نسل می باشد. 

این نوشته کوتاه به منظور اداء دین به این مرد صادق و صریح به تحریر آمده و در ادامه نوشته هایی از چند تن از نویسندگان و رشنفکرانی می آورم که با ضحاک آشنائی خوبی داشته اند؛ حمزه واعظی، عبدالله بیدار و سرور جوادی: 

حمزه واعظی 

در صفحه فیس بوک که تحت عنوان «ما همه ضحاکیم» راه انداخته شده نوشته اند: 

"مرگ جواد ضحاک برای بسیاری ها و صد البته برای من، بسیار تلخ بود. جواد، از بازماندگان نسلی بود که "درشت گویی" و "درست کرداری" را در مکتب عدالتخواهی مزاری آموخته بود. او را از سال 1379 می شناختم. با یک دیدار، همدیگر را یافتیم. بی پروا و جسور سخن می گفت. در زبانش تندی عیارانه و ظنزی نقادانه و گاه ویرانگرانه، نهفته بود. بسیاری از اعاظم سیاست و خیلی از سفره نشنیان قدرت، از فیر "زبان" او در امان نمانده بودند. کمتر کسی، توانایی هماوردی با جواد را داشت و تقریبا همه ی آنانی که او را می شناختند، از رویارویی با او هراس داشتند. من اما در پس آن زبان تند و هجوهای درشت او، جوهری از ملایمت و معرفت و سازندگی وحقگویی می دیدم. به همین خاطر بود که به راحتی نزدیکش شدم و به زودی رشته رفاقت مان تنیده شد. گهگاهی که فراغت ومناسبتی پیش می آمد از دیدن جواد لذت می بردم وخاطرات غنی اش را از تلخی روزگار ، و اسرار سر به مهر دردها و رنجهای مزاری و عصر عدالت طلبی، می نیوشیدم. جواد تحصیلات بالایی نداشت. نه ملا بود و نه ملازم ونه مداح ملایان. نه دانشجو بود و نه دانشورز خویشتنخواه وزیاده گو، اما از تیز بینی و دور بینی و تجربیات عمیقی برخوردار بود که کمتر ملا و دانشورز و درس خوانده ای به درک و درد های او برابری می کرد. جواد، اهل قلم نبود اما طراوت قلم وطهارت اندیشه را در جسارت اندیشمندانه و درک متعهدانه اش از زمان وزمینیان خودش بازتاب می داد. تندی او در برابر متملقان و تلخی جسورانه اش در برابر زر داران و زورمندان ومدعیان، او را به مثابه یک عنصر حساب شدنی و صاحب سبک رفتاری خاص تبدیل کرده بود. بهار اشنایی و دوستی من و جواد کوتاه بود. او غربت و شماتت هجرت را برنتابید و در اواخر سال 2001 ، در اوج غرور و غرقابه ی طالبان، از ایران به داخل کشور رفت و من اسیر غریبی غربت غرب شدم. رابطه ی ما قطع شد. با سقوط رژیم طالبان و هجوم موج دمکراسی خواهی، جواد علم مقاوت دیگری را در بامیان برافراشت. این بار هر از چند گاهی خبرساز می شد. دمکراسی کرزی را با کاهگل نمودن جاده ابریشم، هجو می کرد. عدالت وخدمتگذاری دولتمردان را با تقدیر از " خران" باز نمایی و پرده برداری می کرد. چراغ نفتی در تنها چهار راه بامیان نصب می کرد تا شبهای بی چراغ و رویا های تاریک گمشدگان وفراموش شدگان بامیان را آیینه داری کند... تا این بار با زبان مدنی، عدالت گمشده در سرزمین بوداهای شهید را راز زدایی کند... جواد، همیشه در فروغ "شهادت" زندگی می کرد. روزگار او از دوره جوانی تا در کنار مزاری عصیانگر و تا در همجواری صلصال فرو ریخته وشا مامه ی خفته، در شهادت مکرر و شکوه درست کرداری و درشت گویی مدنی سپری شد. جواد، همیشه "شاهد" بود و هر لحظه با دیدن سیاهی ها و سیاهکاری های پیرامونیانش به "شهادت" می رسید؛ ...جواد، زنده ی همواره شهید بود و اکنون که به دست همان قاتلان رهبر و مرشدش سر بریده شده است، برای من و "ما"، زنده تر از عصر و نسلی است ..." 

 

عبدالله بیدار 

ایشان نیز در وبلاگ آگاهی بخش خودش تحت عنوان 

«ضحاک عزیز به آغوش رهبرشهید رفت» می نویسد: 

جواد ضحاک رئیس شجاع و پرشور شورای ولایتی بامیان که ازروز جمعه به دست افرادمسلح به نام طالبان در دره غوربند اسیر بود. پس از شکنجه های زیادبی رحمانه و قساوت آمیز به شهادت رسیده صبح امروز جنازه اش ازدشتک قمچاق ولسوالی سیاه گرد ولایت پروان به دست آمد. ضحاک یکی ازبرجسته ترین مدافعان مردم ما و بدون تردید به معنی واقعی فداکار و دلیر بود. بخاطر منافع مردمش ودفاع از حق، از رویارویی با هیج کسی پروایی نداشت و با قاطعیت و صلابت مزاری گونه با تبعیض وبی عدالتی مبارزه می کرد. یک مورد کسی بیاد ندارد که ضحاک در برابر بی عدالتی و استبداد حاکم در کشور، سکوت و سازش را ختیار کرده باشد. او مجسمه جوانمردی و ایثار بود و برای شهادت آفریده شده بود. لحن کلام و طرز رفتارش شهید وار و بی پروا بود.بوی شهادت می داد ودراین اواخر عمرش شب و روز ازشهادت و رهبر شهیدمی گفتت، او یادگار گرانبهای رهبر شهید و سرمایه بزرگ و بی نظیر مردم مابود که ثمره سالها مبارزه و سوختن در کوره های داغ و سوزان مقاومت ومبارزه باظلم وجفای قدرت طلبان و فریبکاران سیری نا پذیرقدرت و ریاست بود. پرکردن جای خالی ضحاک در روزگارما بسیار دشوار است. شاید سالها بگذرد تا ضحاکی دیگری را مادر دهر بتواند تحویل مردم ما بدهد. شگفتا اینکه خود جواد عزیز نیز وصیت کرده بوده که بعد از شهادتم مرا در مرقد مطهر رهبر شهید ودر کنار بدن آ ن مراد ومقتدایم دفن کنید. مانمی فهمیم که چه پیوندی میان این دو عاشق و معشوق بوده واین سرباز فدایی تا چه حد نسبت به آن رهبر تاریخی وفادار بوده که حتی در آخرین لحظات عمرش ودر کمترین فرصت تماسی که با موسفیدان داشته مهمترین خواسته اش این بوده که مرا در پیش قدمهای رهبرم دفن نمایید تا بعد از مرگم نیز جسدم پاسدار جسد رهبرم باشد و قدمهای زائران رهبرم را با کاسه چشمانم استقبال نمایم. یقینا این عشق و وفا هرگز نمی تواند خاکی و زمینی باشد بلکه از نوع پاک و آسمانی آن است که فقط دردانه های روزگار از آن برخوردارند.

برهانی بامیانی در وبلاگ خود آورده است:

رانجام ساعت ۵ امروزپیکر پرخون جوادضحاک به آغوش بامیان بازگشت،وازمیدان هوایی تا مسجد رهبرشهید، باحضور هزاران نفرازمردم بامیان، تشییع گردید و قرار است فردا درگلزارشهدای بامیان، درکنارشهدای بامیان آرام گیرد

قراراطلاع هنوز ازمقامات ورهبران کسی نیامده و تنها "جنرال جوهری" معاون وزیر دفاع بدن اورا همراهی نموده است.

آری جوادضحاک این گونه مظلومانه ازمیان مارفت!

بارفتن جوادضحاک،مردم مایکی دیگرازفرزندان دلیروشجاع خویش رادرراه آرمان عدالتخواهی ومبارزه باظلم وستم،تبعیض وبی عدالتی،ازدست داد.

آقای جوادضحاک از محافظین خاص رهبر شهید استاد مزاری بود ودر کنار ایشان مجروح گردید ودر دوران حزب وحدت در بامیان سکرتر ومسؤل بخش مخابرات بود. پس ازجدای آقای محقق ازآقای خلیلی،ضحاک جزء طرفداران آقای محقق بود،وبه نمایندگی ازحزب وحدت مردم افغانستان کاندیدشده وبه شورای ولایتی راه یافته بود.آقای ضحاک درهردودوره دوره نمایندگی اش درشورای ولایتی،ونیزدردوره ریاستش براین شورا همیشه روحیه پرخاشگری وانتقادی نسبت به سیاست های دولت وعملکرد ولایت داشت ومحرومیت بامیان راعملاوعلناًفریادمی کشید.

در واقع جوادضحاک زبان سرخ مردم بامیان بودکه همیشه فریادرسای عدالت ازحنجره اوشنیده می شدومن شخصاًجوادضحاک رایکی دیگرازقربانیان عدالتخواهی مردم خویش میدانم،که البته باشهادت اونیزاین پرونده بسته نخواهدشد،ومابایدقربانیان زیادرادرراه عدالتخواهی ومبارزه باظلم وستم وتبعیض تقدیم نماییم.امااین قربانیان بایدازمیان افرادجسور،شجاع ونترس باشدکه بی باکانه به استقبال شهادت بروند.جوادضحاک یکی ازهمراهان رهبرشهیدبودو عدالت خواهی او،اسارت او،مظلومیت او،وسرانجام شهادت او،ونیزبازگشت پیکرخونین اوبه بامیان،شباهتهای جوادضحاک است به رهبرشهیداو؛گویاهمه اینهاراجوادازرهبرش به ارث برده بود.

سرور جوادی

وی نیز در دلنوشته ای آورده است:

این عمل زشت گذشته ازروایت جنون وجنایت مردمی که مرتکب عمل شده اند،حکایت ازحقایق بسیاردیگر نیز دارد:

1- بی کفایتی نیروهای امنیتی وپولیس؛ زیرا درروز واقعه شاهراه پروان- بامیان به قصد کشتن یک مقام ارشد دولتی پروان که از آن مسیر عبور می کرده ، تحت مراقبت وکمین آدم کشان بوده است؛ مسیر ازسوی پلیس برروی ترافیک مسدود می گردد تا کاروان شان را عبوردهند که هم از اثر این بندش عمدی راه، مسافرین زیادی متوقف می مانند وهم تروریستهای محلی که خانه های شان متصل شاهراه است، از گیر آوردن شکار مطلع می گردند وحین عبور کاروان مذکور، نا گهان در گیری آغاز می شود وپس از مدتی پلیس جان شان را از معرکه کشیده مردمانی را که متوقف کرده بوده اند در میان آتش ووحشت تنها می گذارند وازجمع این مردمان بی گناه آقای ضحاک وهمراهانش نیز بوده اند.

2- بی تفاوتی پلیس: باوجودیکه پولیس پروان از واقعه مطلع بوده ووالی پروان اولین مقام رسمی دولت بود که خبر اسارت ضحاک را به خبر گزاری بست اطلاع داد، هیچ اقدامی برای دستگیری و تعقیب گروگان گیران نکرده است، با وجودیکه گروگان گیران افراد مشخص وسرشناس به رهبری ملا مطیع الله بوده اند، حتی پلیس پروان با وجودیکه تعداد زیادی در ولسوالی سیاه گرد حضور دارند ومحل واقعه نیز در نزدیکی بازار ولسوالی وپسته مرکزی پلیس است، ساحه را تحت مراقبت نداشته وقاتلین به راحتی پس ازار تکاب جنایت، در مسیر شاهراه جنازه ها راانداخته وساحه را ماین گذاری کرده اند وخود در اطراف مراقب هستند تا در حین بر داشتن پیکر ها باز قربانی بگیرند.

3- پلیس پروان به همراه پلیس بامیان وپی آر تی بامیان همراهی وهماهنگی جهت عملیات رهایی گروگان ها نکرده وگفته اند که گروگان گیرها در تماس با موسفیدان وعبدالستار خواصی غوربندی که عضو مجلس نمایند گان است، خواهان مذاکره گردیده اند ودر جریان مذاکره هرنوع عملیات موجب به خطر افتادن جان اسرا می گردد، درحالی که آقای خواصی در کابل بوده وهیچ تلاشی برای آزادی اسرا نکرده است وپلیس هم به همین بهانه شانه از زیر بار مسؤلیت خالی کرده است.

4- همه واقعات فوق نشان می دهد که دولت در کل در قبال این موضوع بی تفاوت بوده وهیچ اقدامی نکرده است، بی تفاوتی مقامات زمانی واضح می گردد که عوامل جنایت مذکور نه تنها مشخص بلکه دارای حامیانی در درون نهاد های دولتی نیز می باشند

.5- ونکته آخر اینکه زندگی برای ما هزاره ها چقدر دشوار است وما به دلیل محاصره بودن چقدر تاوان باید بپردازیم؛ حتی تاوان زنده فرار کردن دیگران را!!

با تاسف ودرد ودریغ واندوه این جملات را نوشتم ونسبت به مظلومیت ضحاک ومحرومیت قومم دلی پر از خون وسینه آکنده از درد ورنج وآه وحسرت دارم وامید وارم که مردم هزاره عبرت بگیرند ودر تغییر سرنوشت شان بکوشند ورنه ملتی که از تاریخ، پند پذیر نباشد، محکوم به تکرار تاریخ است؛ حرفی که مکرر گفته شده وکمتر شنیده. 

 

خود یابی و هوشیاری !

به همان اندازه که خودی را باید ستود و در کسب آن تلاش نمود از خود پرستی باید پرهیز داشت و دوری کرد زیرا خود پرستی علاوه بر آنکه از نظرگاه دینی و اخلاقی مذموم است، سبب پراکندگی اجتماعی دراثر تکروی های فردی می شود. این امری است که نیازمند هوشیاری هوشمندانه می باشد.

خودی یعنی خود باوری و اعتماد بر داشته ها و استعداد های خدادای انسان. این عنوان زمانی از طرف اقبال لاهوری مطرح شد که مسلمانان بصورت کامل تحت سیطره استعمارگران آن عصر قرار داشتند. و تمام تلاش اقبال لاهوری تفهیم این امر به مسلمانان بود که انها همانند دیگران توانایی آنرا دارند که برسرنوشت خود حاکم شده و بدست خود آینده خویش را رقم زنند! 

اقبال برای عملی نمودن این ایده اش دست به بازسای اندیشه های دینی زده و در فرصت اول در ضمن چندین سخنرانی در میان دانشمندان بزرگ و دانشگاههای شناخته شده مغرب زمین  این دغدغه مهم ذهنی اش را به بحث و بررسی علمی گذاشت که نهایتا تحت عنوان  

«The reconstruction of religious thought in Islam» تبدیل به کتاب و بعد از آن با نام  «بازسای اندیشه دینی» توسط مرحوم احمد آرام به فارسی برگردان شد. 

بدون شک هر تلاشی که در راستای احیای هویت جمعی ـ حال از نوع نژاده آن باشد یا فکری و اعتقادی و... ـ بدون تعریف روشن و سازگار با فطرت بشری و بعضا متقضیات زمان و زمانی ها کاریست که ناشدنی. زیرا در گذشته تاریخ اسلام قدرتهای سیاسی حاکم برای بقا خود بهر نحو ممکن که توانسته اند از دین بعنوان ابزار محافظ و سپری دفاعی کارهای غیر انسانی شان بهر برده اند و این کار، همانگونه که حجم بزرگی از تهمت های ناروا را متوجه دین و اعتقادات و باورهای ناب و عقل پسند دینی نموده است؛ ابهاماتی و تحریفاتی بسیاری را نیز در کلیدواژه های معارف دینی سبب شده است، چیزی که به اعتقاد بنده به مراتب خطرناک تر و ضرر آفرین تر از اولی می باشد زیرا اتهامات وارده در صورتی که آموزه ها تحریف ناشده و روشن باشند براحتی رفع شدنی است ولی عکس قضیه کار بیشتری میخواهد و چه بسا فرصت از دست رفته باشد و راه بازگشت به معانی اولیه کلید واژه های معارف اصیل دینی برای همیشه مسدود گردد. 

مفاهیمی چون جبر و اختیار، امام و امامت را میتوان از همان واژه هایی تعریف کرد که ابهام عظیم و عجیبی داشته اند، جبر که در قسمت اعظم از تاریخ گذشته مسلمانان بر افکار واندیشه هایشان حکومت داشته از مهم ترین نقش در خوابزدگی و غفلت امت اسلامی برخوردار بوده و آنان را به امید رسیدن به نعمت های فراوان و وصف ناپذیر اخروی، از هراقدامی برای تغییر در سرنوشت این جهانی شان بازداشته و چنین کاری را مغایر مقدرات قطعی الهی معرفی نموده و خلاف آموزه های الهی ـ آسمانی قرآن مجید قلمداد نموده است. دومی نیز از طرفی (به تعبیر شهرستانی در الملل و النحل) بیشترین خونریزیها و ببند و بگیرهای تاریخ اسلام را سبب شده و از طرف دیگر (به تعبیر علامه طباطبائی ذیل آیه 124 سوره بقره) نشان دهنده ابتذالی است که بر معانی واژه های کلیدی قرآنی ای که نقش حیاتی در ارائه چهره انسانی و ناب از دین اسلام را دارند، حکومت میکند. 

و دهها کلید واژه دیگری که نیازمند تعریف جدید و در واقع نقب زدن به معنای واقعی و اولی آنها است. معانی که بحثهای و جدلهای جدی کلامی و... آنها را به گوشه عزلت فرستاده و چنان مظلوم اند که گویا نه فقط معنای اصیل و اصلی این الفاظ نیستند بلکه هیچ سهمی در آنها ندارند.  

بدون تردید این کار گرچند کاریست به غایت مشکل ولی بجرأت میتوان ادعا کرد که شاه کلید حل ادعاهای انحرافی و دست یابی به معانی و مبانی اصیل دینی بشمار میرود. 

اقبال لاهوری با پیروی از مرحوم سید جمال الدین افغانی و دیگر بزرگان اصلاحات دینی از این مرحله شروع کردند. 

مهم ترین چیزی که اقبال آن را بعنوان نقطه قوت اسلام مطرح میکند، تمسک به توحید است و اینکه باید علاوه بر جنبه اعتقادی به این آموزه عالی و متعالی دین اسلام جنبه عملی نیز داد و روشن است که اولین اثر توحید اتحاد اجتماعی مسلمانان است و اقبال در این زمینه فریاد زیادی سرداد و خدا را بعنوان محور وجود و بالبتع مرکز همه تکامل ها و تعالی ها معرفی نموده ... 

اقبال از «احد احد» گفتن بلال ها و عمار ها آنقدر لذت می برد که در وصف نمی گنجد. و معتقد است روزی مسلمانان به عزت و قدرت گذشته شان برمیگردد که همانند نیاکان شان همگان همصدا به ریسمان محکم الهی دست زده و از اختلافات مذهبی و... که نوعا جاهلانه است و بیش از آنکه توسط بزرگان اسلامی طرح شود توسط عوام و یا دستان پیدا و پنهان دشمنان دینی، اعتقادی و سیاسی مسلمانان دامن زده میشود؛ پرهیز کنند. ایشان توصیه میکند: 

ای که نشناسی خفی را از جلی هوشیار باش 

ای گرفتار ابوبکر و علی، هوشیار باش! 

مولا در بیان مولانا !

 

زین ســـبب پیغامبر با اجتهاد  

نـــــــام خود وان علی مولا نهاد

گفــت هر کو را منم مولا و دوســت  

ابـــــــــن عم من عـــــلی مولای اوست

کیــــــــست مـــــــــــولا آنک آزادت کند  

بـــــــــند رقیـــــــــــــت ز پـایت برکند

چــــــــــــه آزادی نبــوت هادیست  

مــــومـنــان را ز انبیا آزادیست

ای گــروه مــــو منان شــادی کنید  

هـــم‌چــــو ســرو و سوسن آزادی کنید

لیک می‌گــــــــویید هـــــــر دم شــــــکر آب  

بــــــــــی‌زبـــــان چــــون گلستـــان خوش‌خضاب

بـــــــــی‌زبـــــــــــان گـــــــوینـــــــــد سرو و سبزه‌ زار  

شــــــــــــــکر آب و شــــــــــــکر عــــــــــــدل نــــــــوبهار

حلـــــــــــــــــه‌ هـــــــــــــــــــا پــــــــــــوشــیده و دامن ‌کشان  

مســـــــــت و رقــــــاص و خــــــوش و عنــــــــــــــبرفشان

جـــــــزو جــــــــــــــزو آبــــــــــــــستـــن از شـــاه بــهار  

جـــــــسمشان چـــــــــون درج پـــــــــــــر در ثـــــمار

مریـــــــمان بـــــی شــــــــوی آبـــست از مسیح  

خامـــــــشان بــی لاف و گفـــــــــتاری فصیح

مــــاه ما  بـی‌ نــــطق  خــــوش بر تـافتست  

هـــر زبــــــــان نـــطق از فر ما یــــافتست

نـطــــق عیــسی از فــــــــــــر مــــریم بود 

نــطق آدم پــــرتـــــــو  آن دم بــــــــــــــود

تـا زیــــادت گــردد از شــــکر ای ثـــــقات  

پــس  نبــــــــــــات دیــــگرست اندر نبـات

عکــس  آن اینــجاســـــت  ذل  مـــــن قـنع 

اندریـــــن طــورست عـــــــــز مـــن طمع

در جــوال نــــفس  خـــــود چنـــــدین مرو  

از خـــریـــداران خــــــود غــــــــافـل مشو

سی جمله کوتاه از دکتر شریعتی:

۱- سرنوشت تو متنی است که اگر ندانی دست های نویسندگان، اگر بدانی ، خود می توانی نوشت.

۲- جهان را ما ، نه آنچنانکه واقعا هست می بینیم ، جهان را ما آنچنانکه ما واقعا هستیم ، می بینیم.

۳- بشر » یک بودن است و «انسان » یک شدن.

۴- مسئولیت زاده توانایی نیست ، زاده آگاهی و زاده انسان بودن است.

۵- آگاهی اگر چه به رنج ، ناکامی و بدبختی منجر شود ، طلیعه راه و طلیعه روشنایی ، طلیعه نجات بشریت است ،… از جهلی که خوشبختی ، آرامش ، یقین و قاطعیت میآورد ، هیچ چیز ساخته نیست.

۶- پیروزی یکروزه به دست نمی آید ، اما اگر خود را پیروز بشماری ، یکباره از دست میرود.

۷- انسان به میزانی که می اندیشد ، انسان است، به میزانی که می آفریند انسان است نه به میزانی که آفریده های دیگران را نشخوار می کند.

۸-  باید دانست که بزرگترین معلم برای به دست آوردن استقلال و شخصیت ملی خودش دشمنی است که استقلال و شخصیت ملی اش را از او گرفته است.

۹-  عرفان دری است به دنیای دیگر ، که باید باشد و هنر، پنجره ای به آن دنیا است

۱۰-  انتظار آمادگی است نه وادادگی

۱۱- علی آشکار ترین حقیقت و مترقی ترین مکتبی است که در شکل یک موجود انسانی تجسم یافته است ، واقعیتی بر گونه اساطیر و انسانی است که هست از آنگونه که باید باشند و نیست

۱۲-  آنگاه که کمیت عقل می لنگند، نیایش بلند ترین قله تعبیر را در پرواز عشق در شب ظلمانی عقلپیدا می کند.

۱۳- اسلام علی بر این سه پایه استوار است : مکتب، وحدت ، عدالت

۱۴-  توده مردم به یک آگاهی نیاز دارند و روشنفکر به ایمان

۱۵- شهید انسانی است که در عصر نتوانستن و غلبه نیافتن ، با مرگ خویش بر دشمن پیروز می شود و اگر دشمنش را نمی کشد رسوا می کند.

۱۶-  چه فاجعه ای است که باطل به دستی عقل را شمشیر می گیرد و به دستی شرع را سپر.

۱۷-  تقلید نه تنها با تعقل سازگار نیست ، بلکه اساسا کار عقل این است که هرگاه نمی داند ، از آنکه می داند تقلید می کند و لازمه ی عقل این است که در این جا خود را نفی نماید و عقل آگاه را جانشین خود کند.

۱۸-  لازمه ی توحید خداوند ، توحید عالم است و لازمه ی توحید عالم توحید انسان است.

۱۹-  وقتی عشق فرمان می دهد ، محال سر تسلیم فرو می آورد.

۲۰-  عشق عبارت است از همه چیز را برای یک هدف دادن و به پاداشش هیچ چیز نخواستن ، این انتخاب بزرگی است ، چه انتخابی!.

۲۱-  وارد کردن علم و صنعت ، در اجتماع بی ایمان و بدون ایدوئولوژی مشخص ، همچون فرو کردن درخت های بزرگ و میوه دار است در زمین نامساعد در فصل نا مناسب.

۲۲-  فلسفه زندگی انسان امروز در این جمله خلاصه می شود : فدا کردن آسایش زندگی برای ساختن وسایل آسایش زندگی.

۲۳-  هیچ چیز به وسیله دشمن منحرف نمی شود ، دشمن زنده کننده دشمن است ، بلکه آنچه که یک فکر و یک مذهب را مسخ می کند ، دوست است یا دشمنی که در جامعه ، دوست، خودش را نشان می دهد.

۲۴- هنر تجلی روح خلاق آدمی است، هنر با مذهب خویشاوندی دیرین دارد… هنر یک ذات عرفانی و جوهر احساس مذهبی دارد.

۲۵- جهل، نفع و ترس عوامل انحراف بشری

۲۶-  از تنهایی به میان مردم می گریزم و از مردم به تنهایی پناه برم

۲۷-  آنان که « عشق » را در زندگی «خلق » جانشین « نان » می کنند، فریبکارانند، که نام فریبشان را « زهد» گذاشته اند.

۲۸- مردی بوده ام از مردم و میزیسته ام در جمع و اما مردی نیز هستم در این دنیای بزرگ که در آنم و مردی در انتهای این تا ریخ شگفت که در من جاری است و نیز مردی در خویش و در یک کلمه مردی با بودن و در این صورت دردهای وجود، رنج های زیستن، حرف زدن انسانی تنها در این عالم ، بیگانه با این «بودن»!

۲۹-  هر کس مسیحی دارد، بودایی که باید از غیب برسد ، ظهور کند ، بر او ظاهر گردد و نیمه اش را در بر گیرد و تمام شود. زندگی جستجوی نیمه ها است در پی نیمه ها ، مگر نه وحدت غایت آفرینش است ؟ پروانه مسیح شمع است ، شمع تنها در جمع ، چشم انتظار او بود ، مگر نه هر کسی در انتظار است؟

۳۰- چه قدر ایمان خوب است! چه بد می کنند که می کوشند تا انسان را از ایمان محروم کنند چه ستم کار مردمی هستند این به ظاهر دوستان بشر ! دروغ می گویند ، دروغ ، نمی فهمند و نمی خواهند ، نمی توانند بخواهند.
اگر ایمان نباشد زندگی تکیه گاهش چه باشد؟
اگر عشق نباشد زندگی را چه آتشی گرم کند ؟
اگر نیایش نباشد زندگی را به چه کار شایسته ای صرف توان کرد ؟
اگر انتظار مسیحی ، امام قائمی ، موعودی در دل نباشد ماندن برای چیست ؟
اگر میعادی نباشد رفتن چرا؟
اگر دیداری نباشد دیدن چه سود؟
و اگر بهشت نباشد صبر و تحمل زندگی دوزخ چرا؟ اگر ساحل آن رود مقدس نباشد بردباری در عطش از بهر چه؟
و من در شگفتم که آنها که می خواهند معبود را از هستی برگیرند چگونه از انسان انتظار دارند تا در خلأ دم زند؟