امروز (29/3/1390) مصادف است با سی و چهارمین سالروز وفات مرحوم دکتر علی شریعتی.
شریعتی نام آشنایی برای بسیاری از فارسی زبانان و همچنین شمار زیادی از روشن اندیشان جهان عرب و غرب، است.
مقدمه: باید درنظر داشت که پرداختن های اقبال لاهوری به شخصیتهای برجسته نسل اول مسلمانان، ضمن اینکه بیانگر واقع بینی ایشان است؛ به منظور ارائه الگوهای عینی برای نسل حاضر صورت میگیرد. و این نکته مهم در خواندن اشعار و نظرات ایشان نادیده گرفته نشود!
برای همین است که اقبال با ذکر اوصاف علی(ع) و علاوه بر تمجید از شخص شخیص ایشان؛ به ازادی و آزاد مردی و در پیش گرفتن زندگی مردانه کانال زده و مسلمانان را به خود و «خودی» شان فرا میخواند.
او علی رغم اینکه از محیط اشعریگری جبرگرایانه و فضای خانوادگی صوفیانه برخواسته است، ولی خود با تامل و دقت مستقل در آموزه های دینی، به این نتیجه رسیده اند که نظریه «جبر» باطل محض است و آنچه بر انسان و جهان حکومت میکند، اختیار است اختیار است اختیار!
بدین جهت تلاش بر این است که مسلمانان با تکیه بر نیروی خویش برای احیای هویت برباد رفته شان اقدام و قیام کنند. برای این فراخوانی از علی(ع) شروع میکنند:
حاجتی نیست به پرسش که چه نام است این جا
جهل را مســـند و برفـــقر مقام است ایـــن جا
علـــــــم و فضل و هـــــنر و سعی و تفکــــــر ممنوع!
آنچه در شرع حلال است حرام است این جا
ریـــــــش زاهد قـــــلم منشـــــــی و فرافسر
حلقه حزب جوانان همه دام اســـــت این جا
می آزادی و وحدت نرســـــــد از چه به ما
مستـــبد شیخ صفت دشمن جام است این جا
ما به سر منزل مقصود چــــــسان راه بریم
راهزن رهبر و خس دزد امام است این جا
بردگان ســــرخوش و آزاد به هـــر جا اما
ملتی بر در یک شخص غلام است این جا
دیگران را به فلک سبقــــت دانش به دوام
رفتن ما به عقب هم به دوام است این جا
بلخیا نکبت ادبار زسـسـتی پـــــــــیداست
چاره ادبار به یک باره قیام است این جا
غروب در نفس گرم جاده خواهم رفت
پیاده آمدهبودم، پیاده خواهم رفت
طلسم غربتم امشب شکسته خواهدشد
و سفرهای که تهیبود، بسته خواهدشد
و در حوالی شبهای عید، همسایه!
صدای گریه نخواهی شنید، همسایه!
همان غریبه که قلک نداشت، خواهدرفت
و کودکی که عروسک نداشت، خواهدرفت
***
منم تمام افق را به رنج گردیده،
منم که هر که مرا دیده، در گذر دیده
منم که نانی اگر داشتم، از آجر بود
و سفرهام ـ که نبود ـ از گرسنگی پر بود
به هرچه آینه، تصویری از شکست من است
به سنگسنگ بناها، نشان دست من است
اگر به لطف و اگر قهر، میشناسندم
تمام مردم این شهر، میشناسندم
من ایستادم، اگر پشت آسمان خم شد
نماز خواندم، اگر دهر ابنملجم شد
***
طلسم غربتم امشب شکسته خواهدشد
و سفرهام که تهی بود، بسته خواهد شد
غروب در نفس گرم جاده خواهمرفت
پیاده آمدهبودم، پیاده خواهمرفت
***
چگونه بازنگردم، که سنگرم آنجاست
چگونه؟ آه، مزار برادرم آنجاست
چگونه باز نگردم که مسجد و محراب
و تیغ، منتظر بوسه بر سرم آنجاست
اقامه بود و اذان بود آنچه اینجا بود
قیامبستن و الله اکبرم آنجاست
شکستهبالیام اینجا شکست طاقت نیست
کرانهای که در آن خوب میپرم، آنجاست
مگیر خرده که یک پا و یک عصا دارم
مگیر خرده، که آن پای دیگرم آنجاست
***
شکسته میگذرم امشب از کنار شما
و شرمسارم از الطاف بیشمار شما
من از سکوت شب سردتان خبر دارم
شهید دادهام، از دردتان خبر دارم
تو هم بهسان من از یک ستاره سر دیدی
پدر ندیدی و خاکستر پدر دیدی
تویی که کوچة غربت سپردهای با من
و نعش سوخته بر شانه بردهای با من
تو زخم دیدی اگر تازیانه من خوردم
تو سنگ خوردی اگر آب و دانه من خوردم
***
اگرچه مزرع ما دانههای جو هم داشت
و چند بتة مستوجب درو هم داشت
اگرچه تلخ شد آرامش همیشةتان
اگرچه کودک من سنگ زد به شیشة تان
اگرچه متهم جرم مستند بودم
اگرچه لایق سنگینی لحد بودم
دم سفر مپسندید ناامید مرا
ولو دروغ، عزیزان! بحل کنید مرا
تمام آنچه ندارم، نهاده خواهمرفت
پیاده آمدهبودم، پیاده خواهمرفت
به این امام قسم، چیز دیگری نبرم
بهجز غبار حرم، چیز دیگری نبرم
خدا زیاد کند اجر دین و دنیاتان
و مستجاب شود باقی دعاهاتان
همیشه قلک فرزندهایتان پر باد
و نان دشمنتان ـ هر که هست ـ آجر باد
محمد کاظم کاظمی. مشهد ـ 27 / 1 / 1370