تاریخ خام و تاریخ پخته

وقتی به تاریخ و قضایای آن مراجعه میکنیم، اکثرا با دو نوع از آن مواجه میشویم: یکی تاریخ دست نخورده و همانیکه نقل شده و چنانکه نقل شده، دیگری تاریخ دست خورده و تراشیده شده و تحویل  تاویل یافته. ما در این نوشتار نوع اول را تاریخ خام، و نوع دوم آن را تاریخ پخته یا تراشیده شده و آماده عنوان می دهیم.

حال سخن در اینست که کدام یکی از تو نوع مذکور میتواند آنانی را که دغدغه حقیقت یا واقعیت را دارند، در رسیدن به حقیقت بیشتر کمک کند؟

در پاسخ به این پرسش باید خاطر نشان کرده که رسیدن به هر حقیقت و واقعیتی دشواری های خاص خودش را دارد. نمی شود انتظار رسیدن به واقعیت را داشت و در عین حال عجول نیز بود! رسیدن به حقیقت، تماما یا اکثرا، امر آنی نیست بلکه یک فرایند طولانی است که بصورت تدریجی و اکثرا بسیار کند صورت میگیرد. آنانی که بسرعت و تندی خود را به حقیقت رسانده اند یا متصل و رسیده تصور میکنند، همواره بایستی این پیش فرض را داشته باشند که ممکن است در جهل مرکب بسر برند یعنی با اینکه واقعیت/حقیقت را در نیافته اند، بازهم خیال میکنند یافته اند و با آنکه به آبی نرسیده اند، اما به سراب دلخوش کرده اند، و این گونه اتفاقات زیاد است با اینکه اتفاق – بقول فلاسفه- امر اکثری نبوده و به قلت اتفاق می افتد! این گرفتاری در سراب بجای آب همانیست که بزرگان دینی و انسانی همیشه هشدار داده و همه را از آن برحذر داشته اند که

«دور است سرِ آب ازین بادیه بنگر // تا غول بیابان نفریبد به سرابت».

اما انسان، انسان است دارای عقلی و عواطفی! چون عقلی دارند و عواطف(جمع بودن این کلمه متضمن معنای تاکیدی است)، لذا اکثرا دنباله رو عواطف اند تا عقل. و قرآن مجید بارها تاکید دارد که اکثر مردم از عقل شان کار نمی گیرند، و این نکته را با تعابیر گوناگون اظهار میدارد از قبیل: «اکثرهم لا یعقلون»[1]، «اکثرهم لایعلمون»[2]، «اکثرهم یجهلون»[3] که تعبیر دیگری از «لا یعلمون» است.

البته نباید خیال کرد که در موارد فوق چون اکثر به ضمیر جمع «هُم» اضافه شده، این اکثریت اکثریت مطلق نبوده بلکه اکثریت اضافی است و تنها در مورد اکثریت همین جمع و جماعت صادق است و نه تمام جوامع؛ زیرا آنچه از قرآن مجید بدست می آید، تسری این امر در تمام جوامع بشری است بدون اینکه اختصاص به جمع و جامعه خاصی داشته باشد، چون تعابیر دیگر این کتاب مقدس عام تر وارد شده و خصوصیات مزبور از قبیل عدم علم، عدم ایمان، و... را به اکثر مردم نسبت داده است مانند: « ولکن اکثر الناس لایعلمون»[4]؛ « ولکن اکثر الناس لا یومنون»[5]، «و لکن اکثر الناس لا یشکرون»[6]. و برای برون رفتن از توهم اینکه «ال» مال عهد بوده و فقط مردمی را شامل میشود که در زمان پیامبر در مکه یا کوفه بوده است، باید توجه داشته که آیات مذکور در سوره ها مختلف قرار داشته، حال و وضع ملل و جوامع و در واقع امتهای گوناگون پیامبران متعدد الهی را بیان میکند.

بهر صورت، آنچه مهم است اینکه ما بعنوان یک انسان، با وجود اینکه عواطف مان بر عقل ما غلبه دارد، همواره و در همه زمینه ها از اعتقادی گرفته تا اجتماعی از دنیوی گرفته تا اخروی، در پی یافتن حقیقت و رسیدن به آن هستیم. این عشق رسیدن به حقیقت چنان روشن است که همه و همه بدون هیچ غباری آن را با تمام وجود احساس میکنیم و می یابیم. اما سخن در آنست که چگونه میتوان به حقیقت-درعرصه اعتقاد- و واقعیت –درعرصه اجتماع- دست یافت؟

واقعیت آنست که رسیدن به حقیقت یا واقعیت کار به غایت سخت و دشوار بوده و مستلزم آنست که انسان با بسیاری از داشته ها وپیش فرض ها، و در واقع همان عزیزان و همراهان دوست داشتنی فکری اش فاصله بگیرد، و این کاری است نه کمتر از جان کندن! البته چنان نیست که هر که از پیش فرض هایش فاصله گرفت برای خاطر آنست که به حقیقت برسد، بلکه گاهی چنین فاصله گرفتن ها به دعوت دیو بیابانی است که بقول لسان الغیب در پی سرِ آب جلوه دادن سراب است و یا حتی این نیز نه، بلکه چنین کسانی با علم به اینکه دغدغه حقیقت و واقعیت را ندارند، برای رهایی از قوانین و قواعدی که آنها را دست و پاگیر احساس میکنند، و برای اینکه هرچه مهار گسیخته تر در میدان عمل ظاهر شوند، به داشته های سابق فکری و عقیدتی شان پشت میکنند؛ این گروه هرگز نمیتواند مخاطب این نوشتار باشند.

این جا سخن از کسانی و در واقع قهرمانانی است که به منظور رسیدن به حقیقت و واقعیت چنین میکنند. اینها خودشان، افکار و عقاید از قبل داشته شان که عزیز ترین چیزهای یک انسان هستند را، قربانی میکنند تا به آن غایت القصوی و هدف نهایی خلقت و آفرینش خودشان برسند که دریافتن حقیقت و واقعیت باشد. اینها اگر حتی به حقیقتی هم نرسند، ماجور خواهند بود زیرا: «للمصیب اجران و للمخطی اجر واحد».

اما تاریخ، راهی است برای رسیدن به واقعیت هایی که در زمان های دور و نزدیک واقع شده ولی علل و عوامل خاصی از قبیل دوری زمانی، تحریف اصحاب زر و زور، و... ما را از رسیدن به آن دور داشته است. ولی این راه با همه اهمیتی که دارد و نیز منفرد و منحصر بودنش که هست، راهی است تار و تاریک، اقیانوسی است طوفانی و مواج که علی رغم داشتن گهرهای ناب واقعیت، بدلیل آلودگی ها و تحریفاتی که در آن صورت گرفته، خطر هلاکت و گمراهی از رسیدن به واقعیت ها نیز از هر طرف انسان را تهدید میکند. زیرا این واقعیت های تاریخی هرکدام زیر انبارهایی از هزاران افسانه و قصه و جعل و تحریف پنهان شده است، که تمییز و آنها از افسانه ها و اسطوره ها خود تخصص و نیز دلیری فوق العاده ای می طلبد.

تاریخ را برخی، شاهنامه-به معنی لغوی آن- خوانده اند[7]، و این سخن سهم سهمگینی از واقعیت دارد، گرچند نمی شود بصورت مطلق قبولش کرد.

تاریخ را میتوان آوردگاهی تصور کرد که هر گروه و طایفه ای در تلاش است خود و فقط خود را ببیند و توصیف کند و هر آنچه خوب و خوبی است را برای خویش برداشته و بدی ها را برای دیگران بگذارد.

در یک چنین میدانی، هرکه توان و نیرو بیشتر داشته باشد، از جمع آوری صفات بهتر و بیشتر برخوردار خواهد بود و از آنجا که شاهان چون تنها منابع قدرت و شوکت عصر شان اند، تاریخ تبدیل به شاهنامه میشود.

اما چیزی که نمیتوان از نگاه دور داشت، تغییر شاهی و شاهان است! و این چیزی است که پیچیدگی تاریخ را صد چندان میکند! زیرا هر دسته از شاهان با توجه به تعلقات مختلف طایفوی، نژادی و منطقه ای اش، تلاش میکند عرصه را از خوبیهای که شاهان قبلی و اغلبا متعلق به گروه، طایفه و نژاد دیگر، پاک نموده و تمام آنچه را آنها به نفع خود بافته اند را پنبه کنند، و این یعنی تحریف و دستبرد به واقعیت تاریخی، که سدی بزرگ در راه رسیدن به واقعیتهای مذکور ایجاد میکند.

این نکته تنها نکته ای نیست که تاریخ را با تحریف و تغییر آن پیچیده و ابهام آلود میکند، بلکه گاه تعلقات عقیدتی، و... نیز افراد متعهد به یک عقیده را بر تحریف و اقلا نگاه تک بعدی به واقعیت ها وادشته و از این طریق زمینه تحریف و تغییر را فراهم می آورد. این یعنی اینکه همواره شاهی و شاهان و نیروهای دربار و درباری نیستند که دست به تحریف تاریخ و تغییر واقعیت های تلخ و شیرین آن میزنند، بلکه ناشاهان و غیر درباریان نیز سهمی در این بازی نامبارک دارند که اگر بیشتر از سهم دربار و درباریان نباشد، (به احتمال قوی) کمتر نیست.

این نکته بیانگر عمق پیچیدگی تاریخ و مسایل تاریخی است. مسایلی که از دوسوی ظالم و مظلوم، شاه و گدا، فرمانروایان و فرمانبرداران، برای تغییر و تحریف آن تلاش می شود و این موجود بی زبان و بی دست و پا در میان این زبان درازی ها و دستبردها همچنان بی کس و تنها تن به تقدیر سپرده به دو سوی افراط و تفریط کشیده میشود.

دو سوی در اینجا بیانگر دوسوی عددی-جهتی نه که دو سوی تعلقات ذهنی است. این بدین معنی است که ممکن است صدها  و شاید هزاران سوی باشد که هرکدام با مقایسه به مقابلش جنبه افراط یا تفریط پیش گیرد.

بهر حال، آنچه مهم است توجه به این پیچیدگی است و اینکه پیچیدگی مذکور محصول و معلول علت واحدی نیست که اگر آن علت شناسایی شد، بتوان از رسیدن به واقعیت سخن گفت، بلکه محصول و معلول علتهایی فراوانی است که باید هرکدام را در زمان و مکان و مناسبت خاص خودش مورد دقت قرار داد تا به چاه غفلت فرو نیفتاد.

برای همین بود که ما از تاریخ خام و پخته سخن کردیم و اینکه مراجعه به تاریخ خام و مراعات انصاف و میانه روی، میتواند نقش مهمی در رسیدن به واقعیت های تاریخی اجتماعی داشته باشد. 

و تاریخ پخته یعنی همانی که هر گروه و جمع برای خود ساخته و پرداخته است، فاقد چنین مزیت عالی و انسانی است و به هیچ وجه برای رسیدن به واقعیت مفید فایده ای نمی باشد. این گونه تواریخ فقط برای آنست که تعدادی از افراد دلداده و گرویده به طرز تفکر خاص را خوش داشته و خاطر جمع کند تا در مقابل دیگران احساس خلا نکند. 



[1] - مائدة/ 103. عنکبوت/63.

[2] - انعام/37. اعراف/131. انفال/34. و... .

[3] - انعام/111، و... یا تعبیرات هم ردیفی از این قبیل مانند «اکثرهم لا یومنون» بقرة/100، «ما کان اکثرهم مومنین» شعراء/ 8، 67، 103، 121، 139، 158،174، 190. «اکثرهم لا یشکرون» یونس/60. نمل/73.

[4] - اعراف/187. یوسف/21، 40 و 68. نحل/38. روم/30. سبأ/28. غافر/57. جاثیة/26.

[5] - هود/17. رعد/1. غافر/40.

[6] - بقرة/243. یوسف/38. غافر/61.

[7] - مرحوم دکتر علی شریعتی یکی از اینهاست که تاریخ را سیاه سیاه معرفی کرده و سیاهی آنرا نیز بسبب چاپلوسی ها تعلق ها و تملق های تاریخ نگاران درباری که تمام هم وغم شان وصف شاه و پراندن او از راه پروراندن اوصاف و خصلت های خیالی برایش، بوده است.

محرم فرصتی برای گفتن ناگفته ها

محرم، امسال نیز همانند هر سال دیگر با شور و غوغای معمولی اش از راه رسید. ماهی که شاید بتوان آنرا مهم ترین مراسم مذهبی شیعی قلمداد کرد که در طول سال اتفاق افتاده و بهترین فرصت ممکن برای بیان باورها، اعتقادات و مسایل و معارف دینی را فراهم می آورد. 

فرصتی که در آن، مردم برای خاطر احساسات عاطفی، اعتقادی، و انسانی که دارند، به هدف بزرگداشت یک حادثه دلخراشی که در این روز و در سال 61هجری قمری در منطقه کربلای عراق اتفاق افتاد، روزهای چندی را گرد هم آمده و بدین مناسبت مجالس سخنرانی و عزاداری برگزار می شود. 

در این فرصت اما، معمولا آن استفاده های لازمی که باید در جهت تبیین معارف دینی انجام شود، صورت نمی گیرد. آنچه در این مراسم دینی بیان میشود، نه معارف عمیق اعتقادی اسلام و آموزه های اخلاقی خوب آن، که سخنان کلیشه ای و تکراری از نحوه قیام ( و در واقع برون رفتن) امام حسین از مدینه بسوی مکه و از آنجا بسوی کوفه است، که خود نوعا آبکی و سطحی و نیز  اکثرا تکراری و تقلیدی است. به عبارت دیگر، در واقع سخنرانی های این ایام از آنچه لازم است گفته شود خالی و از آنچه که هیچ لزومی به بیان ندارد یا مکررا بیان شده است، پر پر می باشد! 

تحلیل عمیق حادثه تراژدیک عاشورای سال 61 هجری نیازمند مطالعات دقیق و در عین حال بیطرفانه در این موضوع است که متاسفانه تا هنوز نشده یا خیلی کم صورت گرفته است. آنچه انجام شده یا میشود، تنها طرح مسایلی است که بصورت تکه بریده از تاریخ صورت میگیرد. این کار گرچند از جهتی به نقص تاریخ در مجموع، و همچنین محرومیت و مظلومیت شیعیان در طول تاریخ بر میگردد، ولی عدم توان تحلیل گران یا بی توجهی و بلکه هراس شان از ارائه تحلیلی غیر از آنچه در گذشته ارائه شده است، از عوامل مهم آن بشمار میرود. 

تاریخ اسلام، همچون بسیاری از تواریخ دیگر، مورد دستبرد و تحریف های زیادی توسط گروهها و طرفداران مذاهب مختلف قرار گرفته و هردسته کوشیده است مطابق ضرب المثل معروف عرب که "کل یجر النار الی قرصه: هرکس آتش را بسوی نان خودش می کشد"، حوادث تاریخی را چنان نقل کند که با مذاق و نیز باورهای خودشان سازگار باشد. و این امر سبب شده است، حقایق بسیاری در لابلای این تحریف ها و تخریب و تعظیم های ناروا یا و مبالغه آمیز و مغالطه انگیز، دفن شده و توفیق رسیدن به حقایق را برای نسلهای بعدی مسلمان دشوار و حتی ناشدنی نماید. 

حوادث تاریخی هرچند به مسایل و مبانی اعتقادی نزدیک تر و مرتبط تر باشد، بیشتر در معرض اینگونه تحریف ها و تخریب ها قرار داشته و احتمال تغییر و تبدیل و حذف و اضافه های پیش خودی و بعضا قربة الی اللهی، در آنها شدت و قوت میگیرد. لذاست که تحلیل و تمییز درست از نادرست در اینگونه مسایل، کار به نهایت سخت و طاقت فرسا بشمار رفته و کسی میخواهد که علاوه بر اطلاعات خوب تاریخی، از انصاف در حکم نیز برخوردار باشد. 

به امید روزی که بتوان بروشنی از وقایع تاریخی پرده برداشته و حوادث تاریخی را چنان دریافت و ارائه داد که در ظرف خودش واقع شده است. 

بدور از هرنوع تغییر و تحریف و نیز گرایش های مستحب و مکروه و حتی واجب و حرام فرقه ای و گروهی!  

غرب ستایی و غرب ستیزی افراطی

در کشور ما بعنوان یک کشوری که بعد از طالبان نفس تازه ای کشیده و گویا جدیدا با غرب آشنا شده است،  و نیز برخی از کشورهای تازه راه افتاده دیگر شرقی، دو نوع گرایش افراطی - که خود افراط از ویژگیهای چنین جوامع تازه راه افتاده است- نسبت به غرب و جود دارد: 

یکی غرب ستایی افراطی، دیگری غرب ستیزی افراطی. 

گروه اول، چنان اند که هیچ نقطه ضعفی در غرب نیافته و آنرا کعبه آمال و اتوپایی خیالی و فرضی ای که مدام در اندیشه بشر بوده و نسلهای نسل در انتظار رسیدن به آن، جان دوست داشتنی شان را از دست داده اند، قلمداد میکند. 

این گروه هرچه غرب و غربی است را دوست دارند از رنگ مو، رنگ چشم، رنگ لباس، رنگ عقیده، گرفته تا هرچه که قابل فرض است از خوردنی و بردنی و... . و متقابلا هرچه چنین نیست را بد میندانند. 

سابقا اگر کسی لباس پاره پاره یا پینه خورده می پوشید (که معمولا مال فقرا بود)، احساس سرخوردگی میکرد و خجالت میکشید، اما به برکت این تقلید تام و کورکورانه، الان اینگونه پوشیدنها رسم و بلکه مد شده است. البته نه اینکه کهنه بپوشند، بلکه مد کهنه پوشی در می آورند! اینکه کسی کهنه بپوشد تا فقیری احساس بدی نداشته و از فقرش رنج بیشتر از آنچه از نداشتن میکشد، متحمل نشود، کار خوبی است هم انسانی هم اخلاقی ضد مصرف و اطراف، ولی اهل تقلید چنین نیستند. آنها چون کهنه پوشی را مد کرده اند، همان کهنه نما ها را به قیمت چند برابر لباس های درست حسابی میخرند و می خرند و باز هم می خرند! 

چرا چنین میکنند؟ چون یا حضورا دیده اند یا در فیلمهایی که سیل آسا سرازیر میشوند و به قیمت های ناچیزی در اختیار همگان قرار میگیرند؛ که تعدادی در آن سوی آب چنین میکنند. و چون این طور می بینند، همینطور نیز میکنند بدون اینکه دقت کنند در پس بسیاری از این کارها، رسمی، رواجی، فلسفه ای و علتی خوابیده است. 

گروه دوم، چنان است که هیچ نقطه مثبتی در غرب و کارنامه آنها نمی بیند و نمی یابد! آنها چنان در برخی از اقدامات غیر انسانی و استعمارگرانه غرب غرق اند، که تمام کارهای شان را مزورانه، غیر اخلاقی و در جهت سود جویی و منفعت طلبی اقتصادی و... تلقی نموده و تمام داشته های شان را بی ارزش! قلمداد می کند. 

این گروه با توجه به تقابلی که با گروه قبلی دارد، هرچیزی که رنگ و لعاب غرب و غربی داشته باشد با زشت دانسته و بد جلوه میدهند. اگر غربی ها کمک مالی ای هم بکنند، این گروه آنرا کاری در جهت جلب منافع مالی و اقتصادی تلقی نموده و از اینکه چنین کمکهایی انساندوستانه ای را قبول کنند، بیم دارند. دقیقا همانند آدم مارگزیده که از ریسمان(به خیال اینکه مار است) می ترسد، از هر اقدام غربیون هراس دارند. 

تعدادی حتی کار را بجایی میرسانند که تمام داشته های غربی در باب علم و فلسفه و... را نیز تخطئه میکنند و اینکه آنها چون غرق در مادیات اند، از رسیدن به ظرافت هایی که از لازمه چنین علوم دقیق و ظریف است، عاجز اند؛ برای درک اینگونه مسایل، باید رنج برد زیرا «عاشقی شیوه رندان بلا کش باشد»! 

این دو گروه گرهی باز نشدنی در فرایند سالم سازی فرهنگی برای جوامع در حال توسعه و نیز جوامع فاقد توسعه، بشمار رفته و برای هر نوع اقدام اصلاح طلبانه و صلح جویانه باید از هردو طیف و افکار شان دوری گزید. 

سخنی از علی (ع) نقل شده که در مورد افراط و تفریط فرمود: «چپ و راست لغزنده و  گمراهی آور است، راه میانه راه راست و گشاده است». همچنانکه در مورد افراط گرایان راستی و چپی (یا همان افراط گرایان و تفریط کنندگان) فرمود: «جاهل را جز در حال افراط و تفریط نیابی». 

این دو جمله بیانگر روشنی برای این مطلب است که افراط و تفریط اولا زایده جهل است، و ثانیا هردوی آنها لغزنده و گمراه کنند می باشد. لذا در هر کاری، برای رسیدن به هدف و نیز دوری از جهل و جهالت باید راه متوسط و میانه ای در پیش گرفت و در مورد غرب شناسی نیز. 

غرب یک جامعه متشکل از خوبان و بدان است (همانند هر جامعه دیگر) و یک فرهنگ تشکیل شده از درست و نادرست و خوب بد، صحیح و ناصحیح. اگر خوبان و خوبی ها را می باید دید، بدان و بدیها را نیز نباید نادیده گرفت. اگر باید در مواردی تقلید کرد، پرهیز از تقلید را در برخی دیگری از موارد نیز نبایستی از نظر دور داشت. اما این بعهده اندیشمندان صاحب نظر است که چه چیزی خوبست و چه چیزی بد، کجاها باید مقلدانه پذیرفت و کجا ها بایستی مجتهدانه پیش رفت.  

پس می باید که منتظر انان بود، و از آنها قبول کرد نه که هرکسی برای خود صاحب نظر شویم. 

اقبال و استدلال اخلاقی بر وجود و لزوم قیامت

چنان بزی که اگر مرگ ماست «مرگ مدام» 

خدا ز کرده خود شرمسار تر گردد 

اینکه قیامت یا همان روز حساب و کتاب بندگان وجود دارد وباید باشد یا نه؟ سخنانی زیادی گفته شده است. عده این واقعه بزرگ را انکار کرده و شماری از اهل اندیشه نیز به طرق گوناگون تلاش کرده اند وجود آن را اثبات کنند. نه فقط این که نشان دهند وجود قیامت نه فقط امکان دارد بلکه لازم و ضروری است!

قیام قیامت بدین معنی است که انسان با مردن از بین نرفته و برای همیشه نابور نمیشود بلکه با مردن تنها بدن انسان (که موجود مادی و محدود است) از کار افتاده و توانایی تحمل روح را از دست میدهد، روح اما همچنان زنده مانده و روزی که خدا بخواهد در یک بدن لطیف و ظریفی دمیده شده، برای حسابرسی در دادگاه عدل الهی حضور یافته و پاداش اعمال و کرده هایش، اعم از کار خوب و بد را دریافت کند.

قیامت یا همان رستاخیز را، نشانه قدرت، علم و نیز عدالت الهی قلمداد میکنند، قدرتی که میتواند مردگان را زنده کند، علمی که از تمام کرده های آشکار و نهانی انسان ها حتی نیت ها و تمایلات قلبی خطورات ذهنی شان آگاهی دارد، و عدالتی که میتواند بعد از سالهای متمادی بدون هیچ اغماضی حق و حقوق ضایع شده افراد را بدانها برگرداند.

در این تاویل و تفسیر، در قیامت بعنوان مظهر اسمای حسنای الهی، بناست بندگانی را که زندگی خوب و انسانی داشته و به خود و دیگران نیکی نموده اند، با اطاعت از فرامین الهی زندگی خویش را در تمام ابعاد فردی، اجتماعی، و ... خویش را اداره نمایند، پاداش نیک داده شده و یک زندگی دائمی خوب و پر از نعمت و آسایش و رفاه بی مثالی برخوردار خواهد شد. و متقابلا کسانی که با سرپیچی از دستورات الهی، به خود و دیگران بد کرده و حق خود و دیگران را ضایع کرده اند، پاداش بد و عذاب های گوناگون داده شده و زندگی فاقد هر گونه نعمت و رحمت خواهند داشت!

تفسیر مذکور، قبلا و پیش از قیام قیامت از دنیا نیز تصویری مناسب خود این تفسیر ارائه داده و دنیا را مقدمه آخرت تعریف میکند، مقدمه ای که در آن باید برای زندگی آخرین و نهایی آماده شد و متاعی مناسب آن زندگی ابدی برای خویش تهیه دید، متاعی که اگر به یکی از مهمترین آنها بتوان اشاره کرد، مسلما تقوی است. تقوی را در یک تعریف دور و محتوایی میشود چنین تعریف کرد: «حفظ حدود الهی، یا حفظ حق و حدود خویش و دیگران»

این تصویر از جهان و قیامت (یعنی جهان دیگر) را، تعدادی از اندیشمندان غربی، افیون معرفی کرده و معتقدند که چنین تصویری برای فریب انسانها تهیه دیده شده و کار روزمندان یا بی زوران یا... است.

افیون دانستن دین یا تفسیر دینی از زندگی و جهان، بستگی به محیط فردی و فکری افراد دارد آنانیکه چنین کرده اند، اکثرا دانشمندانی اند که در عالم مسیحیت رشد کرده یافته ها و بافته های فکری شان نیز از آموزه هایی دنیا گریزانه مسیحیت ریشه میگیرد. اما میشود به آنها گفته که اگر دینی، دنیا و آخرت هردو را مهم دانسته و انسان را در قبال هردوی آن مسئول قلمداد نموده و آخرت بدون دنیا و دنیای بدون آخرت را نفی کند، آیا چنین دینی نیز افیون است؟ مسلما پاسخ شان، اگر بخواهد پاسخ علمی و دقیق بدهند، همان پاسخ قبلی نخواهد ماند زیرا پاسخ های علمی بر اساس فرضیه ه پایه گذاری شده و با تغییر فرضیه خود نیز قابل تغییر اند.

از میان ادیان آسمانی موجود، اسلام چنین دید جامعی داشته و دنیا و آخرت هردو را مطلوب میداند، گرچند مطلوبیت هرکدام به اندازه قد و قواره خودش بوده و دنیا موقت را نمیشود با آخرت دائمی و همیشگی همسان دانست؛ ولی این همسان نپنداشتن هیچگاه بمعنی بی اهمیت بودن آن نخواهد بود.

ادیان آسمانی، بخصوص اسلام، مردم را به خوب بودن و خوب زیستن دعوت میکند و اینکه نباید به هیچ وجه حقوق دیگران را ضایع کرده به حدود آنها تجاوز کنند.

آدیان آسمانی، پاداش این خوب زیستن را، علاوه بر اینکه زندگی خوب و توام با آسایش و رفاه دنیوی را تامین میکند، اجر و ثواب اخروی و زندگی سعادتمند ابدی دانسته و توضیح میدهد که بر خداوند لازم است، تمام رنج، سختی، مصیبت و مشکلی را که برخی علی رغم تلاش هایی که در رفع آنها میکنند، می بینند و از لوازم زندگی محدود مادی است؛ جبران کرده و در عوض به آنها پاداش های خوب اخروی عنایت کند.

در این میان اما، گروه بدگمانی که وعده های ادیان را خیالی دانسته و آنها را وسیله سرگرمی زور مندان و یا بی زروان تلقی میکنند، معتقدند که چنین ثواب های هنگفتی درکار نیست.

اقبال لاهوری (ره) با وجود اینکه قیام قیامت و برپایی دادگاه عدل الهی را قطعی و تخلف ناپذیر میدانند، در پاسخ چنین بدگمانی ها، به دینداران توصیه میکنند که زندگی خوب و خوب زیستن شان را ترک نگفته و همچنان تلاش کنند خوب و انسانی زندگی کنند، زیرا زندگی اخروی با دو احتمال روبرو است:

احتمال اول اینکه حساب و کتابی در کار است و قیامت و دادگاه عدل الهی با در نظر داشت پاداشهای خوب و بد و عذاب و ثوابش برقرار و برگزار خواهد بود. در این صورت متدینان سود برده اند و توانسته علاوه بر زندگی خوب و توام با رضایت وجدانی دنیایی، از ثوابهای عظیم اخروی نیز برخوردار گردند.

احتمال دوم اینکه مرگ ما «مرگ مدام» بوده، قیامت و تبعا حساب و کتاب و ثواب  عقابی درکار نباشد. اینجا بازهم آنانیکه برنده اند، مومنان و خوب زیان خواهند بود! زیرا از طرفی زندگی خوبی بسرکرده اند و با رضایت وجدان و آرامش خاطر بسر برده و همینگونه مرده اند. از طرف دیگر، خدا را شرمنده زندگی اخلاقی شان نموده اند، و خداوند برای همیشه از اینکه چنین خوبانی را زندگی دائمی و ابدی نداده است، پشیمان و بلکه شرمسار اخلاق انسانی شان خواهد بود!

چنان بزی که اگر مرگ ماست «مرگ مدام»

خدا ز کرده خود شرمسار تر گردد !!!

خدا انسان را آفریده است، و با اینکه می توانسته حیات دائمی دهد، چنین نکرده و فقط به وعدهایی از این قبیل اکتفا کرده است. روشن است که با دیدن لیاقت و نیز اطاعت مردمان خوب چه حسی به دست خواهد داد!

حس اینکه این کار خلاف حکمت است! و چون خلاف حکمت است، حکیمی که خالق حکیمان است، هیچگاه مرتکب چنین اشتباهی نخواهد شد و در نتیجه مرگ ما مرگ مدام نبوده و به خیال پردازی های افرادی چند گوش ندهید.

این سخن با کسانی است که خدا را بعنوان خالق هستی قبول دارند ولی قیامت و رستاخیز را نمی پذیرند.

اما کسانی که خدا را از اصل قبول ندارند، پاسخی دیگر دارند که شاید آینده ها دور یا نزدیک تکه پاره هایی از آن، در این وبلاگ گذاشته شود.